وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته، ببرش مرد تَرَش گردانی
بی گناهی تو اثبات شود می ارزد
پس ببر تا سند معتبرش گردانی
تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
جان من قول بده پیش کسی رو نزنی
جان من قول بده زودبرش گردانی
طفل من تا بغل توست خیالم جمع است
نکند حرمله را با خبرش گردانی
(علی اکبر لطیفیان)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:00), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)
بر لب دریا، لب دریادلان خشکیده است
از عطش دل ها کباب است و زبان خشکیده است
کربلا بستان عشق است و شهامت، ای دریغ
کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است
سوز بی آبی اثر کرده است بر اهل حرم
هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است
آه از مهمان نوازانی که در دشت بلا
میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است
دامن مادر چو دریا اصغرش چون ماهی است
کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است
نازم این همّت که عباس آید از دریا ولی
آب بر دوش است و لب ها همچنان خشکیده است
گر ندارد اشک تا آبی به لب هایش زند
چشمه چشم رباب از سوز جان خشکیده است
(سیدفضل الله قدسی)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:00), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)
ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی
منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی
تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر
تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی
به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر
دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی
تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی
تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی
تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی
زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن
گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی
به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی
اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی
(غلامرضا سازگار)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:00), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
دردی عمیق در رگ من تیر می کشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن
هل من معین توست که لبیک می دهم
اَمَّن یجیب های مرا مستجاب کن
من روی دست های تو قد می کشم، پدر
از این به بعد روی نبردم حساب کن
داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
با خون من محاسن خود را خضاب کن
گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطره های رباب کن
وقتش رسیده نیزه ی خود را علم کنند
هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن
(وحیده گرجی)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:00), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)
شکست حرمت نایت، شکست قلب حرم
به زیر بار مصیبت شکسته شد کمرم
کبوترم که شکستند بی هوا پر من
گرفت تیر سه پر، مابقی بال و پرم
تو تیرخورده ای و می کِشد تن من تیر
درست تیر سه شعبه نشست بر جگرم
تو را اگر که ببیند رباب می میرد
تو را میان عبا، پشت خیمه ها ببرم
سرم به زیر و سرت را به سینه چسباندم
مراقبم که نیفتد سر از تنت پسرم
دعا بکن که پدر با تو بر زمین نخورد
که نا نمانده در این نیمه جان مختصرم
جلو جلو سر من سهم نیزه می شد کاش
ولی سر تو نمی شد چنین جدا به برم
(محسن حنیفی)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:00), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)
طفلی به روی دست پدر پا گرفت و رفت
مانند مرد حق خودش را گرفت و رفت
منت کشیدن پدرش را نداشت تاب
از دست تیر آب گوارا گرفت و رفت
تنها پسر به درد پدر گوش داد و تیر
تا نشنود، به گوش علی جا گرفت و رفت
روی گلوی خود با سه شعبه ای
بر لوح غربت پدر امضا گرفت و رفت
چیزی نگفت دم نزد و ناله ای نکرد
سر را چو پیر طایفه بالا گرفت و رفت
مردانه روی پای خودش ایستاده بود
مانند مرد، حقِّ خودش را گرفت و رفت
(موسی علیمرادی)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:00), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)
ای بر غریبیِ تو درود و سلام من
شد آخرین جهاد سپاهت به نام من
(هل من معین) تو گفتی و (لبیک) سهم من
یعنی شراب وصل تو باشد به کام من
بیهوده خیمه، نغمۀ لالایی ام زند
گهواره نیست در خور شأن و مقام من
گر شیرخواره ام، اسدلله زاده ام
شیر خداست سَروَر و جدّ گرام من
من آخرین مجاهد نستوه لشگرم
باید شود فدای ولایت تمام من
یک قطره آب از لب دریایشان محال
شد شیر مادرم ز جفاها حرام من
من تشنۀ شهادت و مجنون دلبرم
مرهون آب کِی شود ای قوم، جام من
دریای آب و حنجر عطشان! عجیب نیست؟
این علت شکست شما و دوام من
می خواستم، هدایتتان با عطش کنم
دل های سنگتان نشد ای قوم رام من
تا حال اگر به لشگر کوفی مجال بود
حالا شکستِ قطعی شان از قیام من
قنداقه ام، همین کفن و گریه ام، رجز
این آخرین دفاعم و آخر کلام من
تیر سه شعبه بر گلویم می زنی؟! بزن
من صید، کِی شوم؟ تو بیفتی به دام من
وقتی به مرگ، قهقهه، مستانه می زنم
حیرت کنند، دشمنِ اندیشه خام من
باور نداشت دشمن اگر، خندۀ مرا
پس از گلوی پاره بپرسد مرام من
تا قتلگاهِ من، شود آغوش گرم دوست
شد مرکبم دو دست بلند امام من
خمّ غدیرِ کرب و بلا را نشان، منم
تا بر فراز دست حسین است بام من
در حرب گاهِ عشق، که از من بزرگتر؟
با خون زدم به قلب سپاه ای امام من
حلقم ز تیر حرمله پاشیده شد ز هم
در پشت خیمه سخت شود انسجام من
از خون من محاسن بابا خضاب شد
گیرد امام عصر، یقین انتقام من
(محمود ژولیده)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:05), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)
وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را
مردی که شکسته ست مصیبت کمرش را
پروانه به هم ریخته گهواره ی خود را
تا باز کند از پر قنداق پرش را
تلخ است پدر گریه کند طفل بخندد
سخت است که پنهان بکند چشم ترش را
دور و برش آنقدر کسی نیست که باید
این طفل در آغوش بگیرد پدرش را
مادر نگران است خدایا نکند تیر
نیت کند از شیر بگیرد پسرش را
هم چشم به راه است که سیراب بیارند
هم دلهره دارد که مبادا خبرش را...
افسوس از آن تیر و کمانی که گرفته ست
این بار سپیدی گلویی نظرش را
(علی عباسی)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:05), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)
بر روی دست، هست خودش را گرفت و بعد...
بغضی میان حنجره اش جا گرفت و بعد...
رو کرد سمت کوفه و تا گفت: این علی ست
کینه میان سینه ی شان پا گرفت و بعد...
تیری شد و سه شعبه شد و در کمان نشست
یادی ز عقده های پدرها گرفت و بعد...
هو هو نبود روی لبش، لا إله بود
إذنی ز لات و هبّل و عُزّی گرفت و بعد...
هر شعبۀ سه شعبه به قلبی نشانه رفت
پس جان طفل و مادر و بابا گرفت و بعد...
پای پدر به لرزه که افتاد ناگهان
قلبش به یاد حضرت سقا گرفت و بعد...
می گفت نیزه ای که علمدار را شکست
با یک اشاره ماهی ما را گرفت و رفت...
مادر میان خیمه به گهواره خیره گفت:
بر روی دست، هست خودش را گرفت و بعد...
(حسین ایزدی)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:05), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) Agent3-01 (2015-10-20 19:05), اوپــا جـونـگ ڪـی (2015-10-20 19:16)