10-28-2014, 01:17 PM
(آخرین تغییر در ارسال: 10-28-2014, 01:55 PM توسط Autumn Lady.)
از فرازِ بامِ خانه ها در شهرِ دوردستِ من
از درونِ درياي مرمره
از ميانِ پائيزِ غم زده
صداي تو آمد
گرم و روان
تنها سه دقيقه
و بعد تلفن خاموش شد
ناظم حکمت
ترجمه : احمد پوري
تو با چشمان سبزت
در زير آفتاب خواهي خوابيد
من
خميده بر رويت
همچون نظارهي سهمناکترين حادثه کائنات
به تماشايت خواهم نشست
ناظم حکمت
از درونِ درياي مرمره
از ميانِ پائيزِ غم زده
صداي تو آمد
گرم و روان
تنها سه دقيقه
و بعد تلفن خاموش شد
ناظم حکمت
ترجمه : احمد پوري
تو با چشمان سبزت
در زير آفتاب خواهي خوابيد
من
خميده بر رويت
همچون نظارهي سهمناکترين حادثه کائنات
به تماشايت خواهم نشست
ناظم حکمت
در ايـن شـب پـايـيـزي
از کلمـات تـو سـرشـارم
ايـن کلمـات
چون زمـان
چون مـاده بـار دارنـد
چون چشـم ، عريـان
چون دسـت ، سنگيـن
و چون ستـارگـان
درخـشـان
کلمـات تـو بـه مـن رسيـد
آنهـا از دل و انـديشـه و تـن تـوسـت
کلمـات تـو ، تـو را بـه مـن آورد
آنها ، مـادر
آنها ، بـانـو
آنها ، رفيـقنـد
آنها ، محـروم
تـلـخ
شـاد
امـيـدوار و قهـرمـانـنـد
کلمـات تـو ، انـسـانـنـد
ناظم حکمت
مترجم : ايرج نوبخت