کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) golden princess (2017-07-06 23:31), •º★STAR★º• (2016-11-09 09:48)
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بی هوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست .
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر ِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است .
"احمد شاملو"
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) golden princess (2017-07-06 23:31), •º★STAR★º• (2016-11-09 09:48)
چه بی تابانه می خواهمات ای درویات آزمون تلخ زنده به گوری !
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت سمندی
گویی
نو زین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنات
این جا
و اکنون. ــ
کوه ها در فاصله
سردند.
دست در کوچه و بستر
حضور مـأنوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج می زند.
بی نجوای انگشتان ات
فقط. ــ
و جهان از هر سلامی خالی ست.
شگفتا
که نبودیم
عشقِ ما
در ما
حضورِمان داد.
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم
واقعهی نخستین دمِ ماضی.
□
غریویم و غوغا
اکنون،
نه کلامی به مثابهِ مصداقی
که صوتی به نشانهی رازی.
□
هزار معبد به یکی شهر...
بشنو:
گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز
که تو باشی.
چندان دخیل مبند که بخشکانیام از شرمِ ناتوانی خویش:
درختِ معجزه نیستم
تنها یکی درختم
نوجی در آبکندی،
و جز اینم هنری نیست
که آشیانِ تو باشم،
تختت و
تابوتت.
□
یادگاریم و خاطره اکنون. ــ
دو پرنده
یادمانِ پروازی
و گلویی خاموش
یادمانِ آوازی.
از : احمد شاملو
[rtl]بودن[/rtl]
[rtl]یا نبودن ...[/rtl]
[rtl][/rtl]
[rtl]بحث در این نیست[/rtl]
[rtl]وسوسه این است .[/rtl]
[rtl][/rtl]
[rtl]شراب ِ زهر آلوده به جام و[/rtl]
[rtl]شمشیر ِ به زهر آب دید[/rtl]
[rtl]در کف ِ دشمن . ــ[/rtl]
[rtl]همه چیزی [/rtl]
[rtl] از پیش[/rtl]
[rtl] روشن است و حساب شده[/rtl]
[rtl]و پرده[/rtl]
[rtl] در لحظه ی معلوم[/rtl]
[rtl] فرو خواهد افتاد ....[/rtl]
11-09-2016, 09:31 AM (آخرین تغییر در ارسال: 11-09-2016, 09:32 AM توسط iNSANE.)
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج ناله ی شبگیر می اومد...
" - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسته شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ "
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
" - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نعل
یال و دمش رنگ عسل،
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!
احمدشاملو
پ ن: بچه هااااا این شعر عالیه! حتما کاملشو بخونید(من فقط ی پارتشو گذاشتم)
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) golden princess (2017-07-06 23:32), •º★STAR★º• (2016-11-09 09:47)
زیباترین حرفت را بگو شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن و هراس مدار از آنکه بگویند ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ چرا که ترانه ی ما ترانه ی بی هوده گی نیست چرا که عشق حرفی بیهوده نیست .
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید به خاطر ِ فردای ما اگر بر ماش منتی ست ؛ چرا که عشق خود فرداست خود همیشه است .
از : احمد شاملو
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) •º★STAR★º• (2016-11-09 09:47)
اگر که بیهده زیباست شب برای چه زیباست شب برای که زیباست ؟ ــ شب و رود ِ بی انحنای ستاره گان که سرد می گذرد . و سوگواران ِ دراز گیسو بر دو جانب ِ رود یاد آورد ِ کدام خاطره را با قصیده ی نفس گیر ِ غوکان تعزیتی می کنند به هنگامی که هر سپیده به صدای هم آواز ِ دوازده گلوله سوراخ می شود ؟ اگر که بیهده زیباست شب برای که زیباست شب برای چه زیباست ؟ شعر از : احمد شاملو
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) •º★STAR★º• (2016-11-09 09:47)
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام .
فکرم به جست و جوی سحر راه می کشد
اما سحر کجا!
در خلوتی که هست؛
نه شاخه ای زجنبش مرغی خورد تکان
نه باد روی بام و دری آه می کشد.
حتی نمی کند سگی از دور شیونی
حتی نمی کند خسی از باد جنبشی
غول سکوت می گزدم با فغان خویش
ومن درانتظار
که خواند خروس صبح!
کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا
وز بندر نجات
چراغ امید صبح
سوسو نمی زند.
احمد شاملو
•º★STAR★º• (2016-11-09 09:48)