دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
روی در کعبه این کاخ کبود آمده ایم
چون کواکب به طواف و به درود آمده ایم
در پناه علم سبز تو با چهره زرد
به تظلم ز بر چرخ کبود آمده ایم
تا که مشکین شود آفاق به انفاس نسیم
سینه ها مجمره عنبر و عود آمده ایم
پای این کاخ دل افروز همایون درگاه
چون فلک با سر تعظیم و سجود آمده ایم
پای بند سر زلفیم و پی دانه خال
چون کبوتر ز در و بام فرود آمده ایم
شاهدی نیست در آفاق به یک روئی ما
که به دل آینه غیب و شهود آمده ایم
بلبلانیم پر افشانده به گلزار جمال
وز بهار خط سبزت به سرود آمده ایم
سرمه عشق تو دیدیم و ز زهدان عدم
کورکورانه به دنیای وجود آمده ایم
شهریارا به طرب باش که از دولت عشق
فارغ از وسوسه بود و نبود آمده ایم
روی در کعبه این کاخ کبود آمده ایم
چون کواکب به طواف و به درود آمده ایم
در پناه علم سبز تو با چهره زرد
به تظلم ز بر چرخ کبود آمده ایم
تا که مشکین شود آفاق به انفاس نسیم
سینه ها مجمره عنبر و عود آمده ایم
پای این کاخ دل افروز همایون درگاه
چون فلک با سر تعظیم و سجود آمده ایم
پای بند سر زلفیم و پی دانه خال
چون کبوتر ز در و بام فرود آمده ایم
شاهدی نیست در آفاق به یک روئی ما
که به دل آینه غیب و شهود آمده ایم
بلبلانیم پر افشانده به گلزار جمال
وز بهار خط سبزت به سرود آمده ایم
سرمه عشق تو دیدیم و ز زهدان عدم
کورکورانه به دنیای وجود آمده ایم
شهریارا به طرب باش که از دولت عشق
فارغ از وسوسه بود و نبود آمده ایم
در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی ----- كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
هــــــر كس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی ----- نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــی
آخــــــرش محــــنت جانــــكاه به چـــــاه انـــــدازد ----- هركه چون ماه برافروخت شبِ تارِكسـی
سودش این بس كه به هیچش بفروشند چو من ----- هر كه باقیمت جان بود خریدار كســـی شهریار
زمســتان پوســـتین افزود بر تن کدخدایــــان را ----- ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یــک لاقبایان را
ره ماتم ســـــرای ما ندانم از کــه می پرســــد ----- زمســـــتانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از بــرف بـالاپــوش خـز ارباب مــــی آید ----- که لرزانــــــد تن عــــــریان بی برگ و نوایان را
طبیب بی مروت کــــــی به بالیــن فقیـــر آیـــد ----- که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر-----که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را
حریفی با تمســـخر گفت زاری شـــهریارا بـس ----- که میگیرند در شــــــهر و دیار ما گدایــــان را شهریار
شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست ----- روز ستاره تا سحر تیره به آه كردنســت
متن خبر كه یك قلم بــــی تو ســـیاه شد جهان ----- حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه كردنســت
نو گل نازنـــیـن من تــا تــــو نگـــاه مــــیكنــــی ----- لطف بهار عارفان در تو نگاه كردنســت... شهریار