آدرس

آدرس فعلی سایت koreafan.eu است در صورت بروز هر مشکل آدرس بعدی koreafan.. میباشد .

ساماندهي

انجمن کره فن در ستاد ساماندهي پايگاه هاي اينترنتي ثبت شد تاپیک

گروه تلگرام انجمن

گروه تلگرامی انجمن برای اطلاع رسانی از مشکلات انجمن و درخواست ها لطفا عضو بشین کلیک کنید



اشعار مولوی
زمان کنونی: 12-06-2023، 12:54 AM
کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: yalda73
آخرین ارسال: JUN2BLOOM
پاسخ 960
بازدید 51729

امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

[-]
کلمات کلیدی
اشعار مولوی

اشعار مولوی
نویسنده :yalda73   آفلاین
گلچین اشعار مولوی
بشنـو این نی چون شکــایت می‌کـــنـد
از  جـداییــهـــا  حکـــــایت  مـــی‌کــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا  مـــــرا  ببریــــده‌انـد
در نفیــــــرم  مــــــرد و زن  نالیـــــده‌انـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا  بگـــویــم  شـــرح  درد  اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از  درون  مـن  نجســت  اســـرار  مــن
ســـر مــن از نالـــه‌ی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست...
مولوی

 

ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل  ای وای دل  ای وای مـــــا
مولویاش
 

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۱۱ - رسیدن بانگ طلسمی نیم‌شب مهمان مسجد را


بشنو اکنون قصهٔ آن بانگ سخت
که نرفت از جا بدان آن نیکبخت
گفت چون ترسم چو هست این طبل عید
تا دهل ترسد که زخم او را رسید
ای دهلهای تهی بی قلوب
قسمتان از عید جان شد زخم چوب
شد قیامت عید و بی‌دینان دهل
ما چو اهل عید خندان همچو گل
بشنو اکنون این دهل چون بانگ زد
دیگ دولتبا چگونه می‌پزد
چونک بشنود آن دهل آن مرد دید
گفت چون ترسد دلم از طبل عید
گفت با خود هین ملرزان دل کزین
مرد جان بددلان بی‌یقین
وقت آن آمد که حیدروار من
ملک گیرم یا بپردازم بدن
بر جهید و بانگ بر زد کای کیا
حاضرم اینک اگر مردی بیا
در زمان بشکست ز آواز آن طلسم
زر همی‌ریزید هر سو قسم قسم
ریخت چند این زر که ترسید آن پسر
تا نگیرد زر ز پری راه در
بعد از آن برخاست آن شیر عتید
تا سحرگه زر به بیرون می‌کشید
دفن می‌کرد و همی آمد بزر
با جوال و توبره بار دگر
گنجها بنهاد آن جانباز از آن
کوری ترسانی واپس خزان
این زر ظاهر بخاطر آمدست
در دل هر کور دور زرپرست
کودکان اسفالها را بشکنند
نام زر بنهند و در دامن کنند
اندر آن بازی چو گویی نام زر
آن کند در خاطر کودک گذر
بل زر مضروب ضرب ایزدی
کو نگردد کاسد آمد سرمدی
آن زری کین زر از آن زر تاب یافت
گوهر و تابندگی و آب یافت
آن زری که دل ازو گردد غنی
غالب آید بر قمر در روشنی
شمع بود آن مسجد و پروانه او
خویشتن در باخت آن پروانه‌خو
پر بسوخت او را ولیکن ساختش
بس مبارک آمد آن انداختش
همچو موسی بود آن مسعودبخت
کاتشی دید او به سوی آن درخت
چون عنایتها برو موفور بود
نار می‌پنداشت و خود آن نور بود
مرد حق را چون ببینی ای پسر
تو گمان داری برو نار بشر
تو ز خود می‌آیی و آن در تو است
نار و خار ظن باطل این سو است
او درخت موسی است و پر ضیا
نور خوان نارش مخوان باری بیا
نه فطام این جهان ناری نمود
سالکان رفتند و آن خود نور بود
پس بدان که شمع دین بر می‌شود
این نه همچون شمع آتشها بود
این نماید نور و سوزد یار را
و آن بصورت نار و گل زوار را
این چو سازنده ولی سوزنده‌ای
و آن گه وصلت دل افروزنده‌ای
شکل شعلهٔ نور پاک سازوار
حاضران را نور و دوران را چو نار

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۱۲ - ملاقات آن عاشق با صدر جهان

آن بخاری نیز خود بر شمع زد
گشته بود از عشقش آسان آن کبد
آه سوزانش سوی گردون شده
در دل صدر جهان مهر آمده
گفته با خود در سحرگه کای احد
حال آن آوارهٔ ما چون بود
او گناهی کرد و ما دیدیم لیک
رحمت ما را نمی‌دانست نیک
خاطر مجرم ز ما ترسان شود
لیک صد اومید در ترسش بود
من بترسانم وقیح یاوه را
آنک ترسد من چه ترسانم ورا
بهر دیگ سرد آذر می‌رود
نه بدان کز جوش از سر می‌رود
آمنان را من بترسانم به علم
خایفان را ترس بردارم به حلم
پاره‌دوزم پاره در موضع نهم
هر کسی را شربت اندر خور دهم
هست سر مرد چون بیخ درخت
زان بروید برگهاش از چوب سخت
درخور آن بیخ رسته برگها
در درخت و در نفوس و در نهی
برفلک پرهاست ز اشجار وفا
اصلها ثابت و فرعه فی السما
چون برست از عشق پر بر آسمان
چون نروید در دل صدر جهان
موج می‌زد در دلش عفو گنه
که ز هر دل تا دل آمد روزنه
که ز دل تا دل یقین روزن بود
نه جدا و دور چون دو تن بود
متصل نبود سفال دو چراغ
نورشان ممزوج باشد در مساغ
هیچ عاشق خود نباشد وصل‌جو
که نه معشوقش بود جویای او
لیک عشق عاشقان تن زه کند
عشق معشوقان خوش و فربه کند
چون درین دل برق مهر دوست جست
اندر آن دل دوستی می‌دان که هست
در دل تو مهر حق چون شد دوتو
هست حق را بی گمانی مهر تو
هیچ بانگ کف زدن ناید بدر
از یکی دست تو بی دستی دگر
تشنه می‌نالد که ای آب گوار
آب هم نالد که کو آن آب‌خوار
جذب آبست این عطش در جان ما
ما از آن او و او هم آن ما
حکمت حق در قضا و در قدر
کرد ما را عاشقان همدگر
جمله اجزای جهان زان حکم پیش
جفت جفت و عاشقان جفت خویش
هست هر جزوی ز عالم جفت‌خواه
راست همچون کهربا و برگ کاه
آسمان گوید زمین را مرحبا
با توم چون آهن و آهن‌ربا
آسمان مرد و زمین زن در خرد
هرچه آن انداخت این می‌پرورد
چون نماند گرمیش بفرستد او
چون نماند تری و نم بدهد او
برج خاکی خاک ارضی را مدد
برج آبی تریش اندر دمد
برج بادی ابر سوی او برد
تا بخارات وخم را بر کشد
برج آتش گرمی خورشید ازو
همچو تابهٔ سرخ ز آتش پشت و رو
هست سرگردان فلک اندر زمن
همچو مردان گرد مکسب بهر زن
وین زمین کدبانویها می‌کند
بر ولادات و رضاعش می‌تند
پس زمین و چرخ را دان هوشمند
چونک کار هوشمندان می‌کنند
گر نه از هم این دو دلبر می‌مزند
پس چرا چون جفت در هم می‌خزند
بی زمین کی گل بروید و ارغوان
پس چه زاید ز آب و تاب آسمان
بهر آن میلست در ماده به نر
تا بود تکمیل کار همدگر
میل اندر مرد و زن حق زان نهاد
تا بقا یابد جهان زین اتحاد
میل هر جزوی به جزوی هم نهد
ز اتحاد هر دو تولیدی زهد
شب چنین با روز اندر اعتناق
مختلف در صورت اما اتفاق
روز و شب ظاهر دو ضد و دشمنند
لیک هر دو یک حقیقت می‌تنند
هر یکی خواهان دگر را همچو خویش
از پی تکمیل فعل و کار خویش
زانک بی شب دخل نبود طبع را
پس چه اندر خرج آرد روزها

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۱۳ - جذب هر عنصری جنس خود را

خاک گوید خاک تن را باز گرد
ترک جان کن سوی ما آ همچو گرد
جنس مایی پیش ما اولیتری
به که زان تن وا رهی و زان تری
گوید آری لیک من پابسته‌ام
گرچه همچون تو ز هجران خسته‌ام
تری تن را بجویند آبها
کای تری باز آ ز غربت سوی ما
گرمی تن را همی‌خواند اثیر
که ز ناری راه اصل خویش گیر
هست هفتاد و دو علت در بدن
از کششهای عناصر بی رسن
علت آید تا بدن را بسکلد
تا عناصر همدگر را وا هلد
چار مرغ‌اند این عناصر بسته‌پا
مرگ و رنجوری و علت پاگشا
پایشان از همدگر چون باز کرد
مرغ هر عنصر یقین پرواز کرد
جذبهٔ این اصلها و فرعها
هر دمی رنجی نهد در جسم ما
تا که این ترکیبها را بر درد
مرغ هر جزوی به اصل خود پرد
حکمت حق مانع آید زین عجل
جمعشان دارد بصحت تا اجل
گوید ای اجزا اجل مشهود نیست
پر زدن پیش از اجلتان سود نیست
چونک هر جزوی بجوید ارتفاق
چون بود جان غریب اندر فراق

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۱۴ - منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح

گوید ای اجزای پست فرشیم
غربت من تلختر من عرشیم
میل تن در سبزه و آب روان
زان بود که اصل او آمد از آن
میل جان اندر حیات و در حی است
زانک جان لامکان اصل وی است
میل جان در حکمتست و در علوم
میل تن در باغ و راغست و کروم
میل جان اندر ترقی و شرف
میل تن در کسب و اسباب علف
میل و عشق آن شرف هم سوی جان
زین یحب را و یحبون را بدان
حاصل آنک هر که او طالب بود
جان مطلوبش درو راغب بود
گر بگویم شرح این بی حد شود
مثنوی هشتاد تا کاغذ شود
آدمی حیوان نباتی و جماد
هر مرادی عاشق هر بی‌مراد
بی‌مرادان بر مرادی می‌تنند
و آن مرادان جذب ایشان می‌کنند
لیک میل عاشقان لاغر کند
میل معشوقان خوش و خوش‌فر کند
عشق معشوقان دو رخ افروخته
عشق عاشق جان او را سوخته
کهربا عاشق به شکل بی‌نیاز
کاه می‌کوشد در آن راه دراز
این رها کن عشق آن تشنه‌دهان
تافت اندر سینهٔ صدر جهان
دود آن عشق و غم آتش‌کده
رفته در مخدوم او مشفق شده
لیکش از ناموس و بوش و آب رو
شرم می‌آمد که وا جوید ازو
رحمتش مشتاق آن مسکین شده
سلطنت زین لطف مانع آمده
عقل حیران کین عجب او را کشید
یا کشش زان سو بدینجانب رسید
ترک جلدی کن کزین ناواقفی
لب ببند الله اعلم بالخفی
این سخن را بعد ازین مدفون کنم
آن کشنده می‌کشد من چون کنم
کیست آن کت می‌کشد ای معتنی
آنک می‌نگذاردت کین دم زنی
صد عزیمت می‌کنی بهر سفر
می‌کشاند مر ترا جای دگر
زان بگرداند به هر سو آن لگام
تا خبر یابد ز فارس اسپ خام
اسپ زیرکسار زان نیکو پیست
کو همی‌داند که فارس بر ویست
او دلت را بر دو صد سودا ببست
بی‌مرادت کرد پس دل را شکست
چون شکست او بال آن رای نخست
چون نشد هستی بال‌اشکن درست
چون قضایش حبل تدبیرت سکست
چون نشد بر تو قضای آن درست

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۱۵ - فسخ عزایم و نقضها جهت با خبر کردن آدمی

عزمها و قصدها در ماجرا
گاه گاهی راست می‌آید ترا
تا به طمع آن دلت نیت کند
بار دیگر نیتت را بشکند
ور بکلی بی‌مرادت داشتی
دل شدی نومید امل کی کاشتی
ور بکاریدی امل از عوریش
کی شدی پیدا برو مقهوریش
عاشقان از بی‌مرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بی‌مرادی شد قلاوز بهشت
حفت الجنه شنو ای خوش سرشت
که مراداتت همه اشکسته‌پاست
پس کسی باشد که کام او رواست
پس شدند اشکسته‌اش آن صادقان
لیک کو خود آن شکست عاشقان
عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار
عاشقان اشکسته با صد اختیار
عاقلانش بندگان بندی‌اند
عاشقانش شکری و قندی‌اند
ائتیا کرها مهار عاقلان
ائتیا طوعا بهار بی‌دلان

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۱۶ - نظرکردن پیغامبر علیه السلام به اسیران

دید پیغامبر یکی جوقی اسیر
که همی‌بردند و ایشان در نفیر
دیدشان در بند آن آگاه شیر
می نظر کردند در وی زیر زیر
تا همی خایید هر یک از غضب
بر رسول صدق دندانها و لب
زهره نه با آن غضب که دم زنند
زانک در زنجیر قهر ده‌منند
می‌کشاندشان موکل سوی شهر
می‌برد از کافرستانشان به قهر
نه فدایی می‌ستاند نه زری
نه شفاعت می‌رسد از سروری
رحمت عالم همی‌گویند و او
عالمی را می‌برد حلق و گلو
با هزار انکار می‌رفتند راه
زیر لب طعنه‌زنان بر کار شاه
چاره‌ها کردیم و اینجا چاره نیست
خود دل این مرد کم از خاره نیست
ما هزاران مرد شیر الپ ارسلان
با دو سه عریان سست نیم‌جان
این چنین درمانده‌ایم از کژرویست
یا ز اخترهاست یا خود جادویست
بخت ما را بر درید آن بخت او
تخت ما شد سرنگون از تخت او
کار او از جادوی گر گشت زفت
جادوی کردیم ما هم چون نرفت

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۱۷ - تفسیر این آیت کی ان تستفتحوا فقد جائکم الفتح

از بتان و از خدا در خواستیم
که بکن ما را اگر ناراستیم
آنک حق و راستست از ما و او
نصرتش ده نصرت او را بجو
این دعا بسیار کردیم و صلات
پیش لات و پیش عزی و منات
که اگر حقست او پیداش کن
ور نباشد حق زبون ماش کن
چونک وا دیدیم او منصور بود
ما همه ظلمت بدیم او نور بود
این جواب ماست کانچ خواستید
گشت پیدا که شما ناراستید
باز این اندیشه را از فکر خویش
کور می‌کردند و دفع از ذکر خویش
کین تفکرمان هم از ادبار رست
که صواب او شود در دل درست
خود چه شد گر غالب آمد چند بار
هر کسی را غالب آرد روزگار
ما هم از ایام بخت‌آور شدیم
بارها بر وی مظفر آمدیم
باز گفتندی که گرچه او شکست
چون شکست ما نبود آن زشت و پست
زانک بخت نیک او را در شکست
داد صد شادی پنهان زیردست
کو باشکسته نمی‌مانست هیچ
که نه غم بودش در آن نه پیچ پیچ
چون نشان مؤمنان مغلوبیست
لیک در اشکست مؤمن خوبیست
گر تو مشک و عنبری را بشکنی
عالمی از فوح ریحان پر کنی
ور شکستی ناگهان سرگین خر
خانه‌ها پر گند گردد تا به سر
وقت واگشت حدیبیه بذل
دولت انا فتحنا زد دهل

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۱۸ - سر آنک بی‌مراد بازگشتن رسول علیه السلام از حدیبیه

آمدش پیغام از دولت که رو
تو ز منع این ظفر غمگین مشو
کاندرین خواری نقدت فتحهاست
نک فلان قلعه فلان بقعه تراست
بنگر آخر چونک واگردید تفت
بر قریظه و بر نضیر از وی چه رفت
قلعه‌ها هم گرد آن دو بقعه‌ها
شد مسلم وز غنایم نفعها
ور نباشد آن تو بنگر کین فریق
پر غم و رنجند و مفتون و عشیق
زهر خواری را چو شکر می‌خورند
خار غمها را چو اشتر می‌چرند
بهر عین غم نه از بهر فرج
این تسافل پیش ایشان چون درج
آنچنان شادند اندر قعر چاه
که همی‌ترسند از تخت و کلاه
هر کجا دلبر بود خود همنشین
فوق گردونست نه زیر زمین

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۱۹ - تفسیر این خبر کی مصطفی علیه السلام فرمود لا تفضلونی علی یونس بن متی

گفت پیغامبر که معراج مرا
نیست بر معراج یونس اجتبا
آن من بر چرخ و آن او نشیب
زانک قرب حق برونست از حساب
قرب نه بالا نه پستی رفتنست
قرب حق از حبس هستی رستنست
نیست را چه جای بالا است و زیر
نیست را نه زود و نه دورست و دیر
کارگاه و گنج حق در نیستیست
غرهٔ هستی چه دانی نیست چیست
حاصل این اشکست ایشان ای کیا
می‌نماند هیچ با اشکست ما
آنچنان شادند در ذل و تلف
همچو ما در وقت اقبال و شرف
برگ بی‌برگی همه اقطاع اوست
فقر و خواریش افتخارست و علوست
آن یکی گفت ار چنانست آن ندید
چون بخندید او که ما را بسته دید
چونک او مبدل شدست و شادیش
نیست زین زندان و زین آزادیش
پس به قهر دشمنان چون شاد شد
چون ازین فتح و ظفر پر باد شد
شاد شد جانش که بر شیران نر
یافت آسان نصرت و دست و ظفر
پس بدانستیم کو آزاد نیست
جز به دنیا دلخوش و دلشاد نیست
ورنه چون خندد که اهل آن جهان
بر بد و نیک‌اند مشفق مهربان
این بمنگیدند در زیر زبان
آن اسیران با هم اندر بحث آن
تا موکل نشنود بر ما جهد
خود سخن در گوش آن سلطان برد

نویسنده :JUN2BLOOM   آفلاین
بخش ۲۲۰ - آگاه شدن پیغامبر علیه السلام از طعن ایشان بر شماتت او

گرچه نشنید آن موکل آن سخن
رفت در گوشی که آن بد من لدن
بوی پیراهان یوسف را ندید
آنک حافظ بود و یعقوبش کشید
آن شیاطین بر عنان آسمان
نشنوند آن سر لوح غیب‌دان
آن محمد خفته و تکیه زده
آمده سر گرد او گردان شده
او خورد حلوا که روزیشست باز
آن نه کانگشتان او باشد دراز
نجم ثاقب گشته حارس دیوران
که بهل دزدی ز احمد سر ستان
ای دویده سوی دکان از پگاه
هین به مسجد رو بجو رزق اله
پس رسول آن گفتشان را فهم کرد
گفت آن خنده نبودم از نبرد
مرده‌اند ایشان و پوسیدهٔ فنا
مرده کشتن نیست مردی پیش ما
خود کیند ایشان که مه گردد شکاف
چونک من پا بفشرم اندر مصاف
آنگهی کزاد بودیت و مکین
مر شما را بسته می‌دیدم چنین
ای بنازیده به ملک و خاندان
نزد عاقل اشتری بر ناودان
نقش تن را تا فتاد از بام طشت
پیش چشمم کل آت آت گشت
بنگرم در غوره می بینم عیان
بنگرم در نیست شی بینم عیان
بنگرم سر عالمی بینم نهان
آدم و حوا نرسته از جهان
مر شما را وقت ذرات الست
دیده‌ام پا بسته و منکوس و پست
از حدوث آسمان بی عمد
آنچ دانسته بدم افزون نشد
من شما را سرنگون می‌دیده‌ام
پیش از آن کز آب و گل بالیده‌ام
نو ندیدم تا کنم شادی بدان
این همی‌دیدم در آن اقبالتان
بستهٔ قهر خفی وانگه چه قهر
قند می‌خوردید و در وی درج زهر
این چنین قندی پر از زهر ار عدو
خوش بنوشد چت حسد آید برو
با نشاط آن زهر می‌کردید نوش
مرگتان خفیه گرفته هر دو گوش
من نمی‌کردم غزا از بهر آن
تا ظفر یابم فرو گیرم جهان
کین جهان جیفه‌ست و مردار و رخیص
بر چنین مردار چون باشم حریص
سگ نیم تا پرچم مرده کنم
عیسی‌ام آیم که تا زنده‌ش کنم
زان همی‌کردم صفوف جنگ چاک
تا رهانم مر شما را از هلاک
زان نمی‌برم گلوهای بشر
تا مرا باشد کر و فر و حشر
زان همی‌برم گلویی چند تا
زان گلوها عالمی یابد رها
که شما پروانه‌وار از جهل خویش
پیش آتش می‌کنید این حمله کیش
من همی‌رانم شما را همچو مست
از در افتادن در آتش با دو دست
آنک خود را فتحها پنداشتید
تخم منحوسی خود می‌کاشتید
یکدگر را جد جد می‌خواندید
سوی اژدرها فرس می‌راندید
قهر می‌کردید و اندر عین قهر
خود شما مقهور قهر شیر دهر



موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  اشعار استاد شهریار iNSANE 188 19,479 05-19-2017, 04:43 PM
آخرین ارسال: Xiaoyan
Star اشعار احمد شاملو iNSANE 13 6,656 11-09-2016, 06:32 PM
آخرین ارسال: Xiaoyan
  اشعار امید صباغ نو iNSANE 23 7,265 11-09-2016, 10:00 AM
آخرین ارسال: iNSANE
  اشعار مریم حیدرزاده iNSANE 6 3,947 11-09-2016, 09:20 AM
آخرین ارسال: iNSANE
  اشعار هوشنگ ابتهاج iNSANE 13 6,546 11-08-2016, 02:44 PM
آخرین ارسال: iNSANE
  اشعار اخوان ثالث iNSANE 10 5,614 11-08-2016, 02:30 PM
آخرین ارسال: iNSANE
  اشعار عبدالصابر کاکایی iNSANE 21 7,693 11-08-2016, 02:08 PM
آخرین ارسال: iNSANE
Star اشعار زنده یاد سید احمد حسینی iNSANE 12 6,383 11-08-2016, 11:18 AM
آخرین ارسال: iNSANE
Heart اشعار کوتاه شمس لنگرودی iNSANE 55 11,473 11-08-2016, 10:27 AM
آخرین ارسال: iNSANE
  اشعار علی صالحی yalda73 24 7,710 06-22-2016, 03:32 PM
آخرین ارسال: ..::QueeN::..

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان