بر دکه روزنامه فروشی باران به شکل الفبا می بارد دوست دارم چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم و منتظرت بمانم باران عصر موزون و مقفا می بارد می بارد می بارد و تو دیر کرده ای گل ها مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند تو نخواهی آمد و شعر داستان پرنده یی ست که پرواز را دوست دارد و بالی ندارد.
شمس لنگرودی
کاربرانی که این پست را پسندیده اند:کابرانی که پسندیده اند:(برای نمایش فهرست را باز کنید) simin007 (2016-11-08 00:28), •º★STAR★º• (2016-11-08 15:51)
نقشههای جهان به چه درد میخورد نقشههای تو را دوست دارم كه برای من میكشی خطوط مرزی و رودخانهها، متروها، خانهها نقشه كوچكت را دوست دارم كه دیده بانان چهارسویش از برج مراقبه با صدای بلند با هم صحبت میكنند و من این سو تا آن سویش را با غلتی طی میكنم
از تمامی رودهایی که به چشم دیده ام رودخانه توئی از سراسر جاده هایی که عبور کرده ام جاده توئی چرا که هیچ رودخانه ای از دور غرقم نکرد چرا که هیچ جاده ندیده ام نرفته در آفاقش گم شوم. از تمامی بال هائی که به دوش برده ام پر و بالم توئی پیشاپیشم می روی و من پی بال ها می دوم....
از غیبت لب های توست
کلمات
مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
از معنا خالی شدند
و در انتظار مورچه هایند
توشه بار زمستانی شان را
در حفره ی تاریک خالی کنند-
اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من.
محمد شمس لنگرودی