احساسم سرشار از
شادی رخوت آوری بود
شادی ام شعری شد بی پا یا ن
و شعرم آهنگی سحرانگیز ،
نتها د ر شعرم جان یافتند
و من د ر میا ن نجوای نتها
تنها یی خودم را گم کردم .
» دو رِ می فا سل لا سی « د ر میان رقص
» ا ب د ز ن ه ی « ترنم حروفی جریا ن داشت
بهتی د ر دیده گان ناباورم نطفه بست
ومن در میان این همه آشفتگی سرگردان شدم ،
آیا این ترنم بی پایا ن
انعکا س بیهوده ای بود ؟!
نتها د ر تنها یی آیینه ام جان گرفتند
و وجودم لبریز از تمنا شد .
احساسم را با خود آشتی دادم ،
من خودم را شعری سرودم
موسیقی شعرم از ابر آرزو تراوید
من جوانه زدم،
عشق ببار نشست،
نتها گل دادند :
» ر سی سل دو فا دو می لا «
و من د ر نمناکی رؤیایی موهوم
لغزیدم .
شعر آبستن واژه است