اوپــا جـونـگ ڪـی محبوب ترین کاربر انجمن
تنها کسی انتخاب میشود که برترین ارسال کننده روز ، هفته و ماه باشد .

آدرس

آدرس فعلی سایت koreafan.eu است در صورت بروز هر مشکل آدرس بعدی koreafan.. میباشد .

ساماندهي

انجمن کره فن در ستاد ساماندهي پايگاه هاي اينترنتي ثبت شد تاپیک

گروه تلگرام انجمن

گروه تلگرامی انجمن برای اطلاع رسانی از مشکلات انجمن و درخواست ها لطفا عضو بشین کلیک کنید



باران در شعر فارسی
زمان کنونی: 09-28-2023، 10:07 AM
کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: yalda73
آخرین ارسال: ƓὄὄƉ ǤIRĿ
پاسخ 97
بازدید 6429

امتیاز موضوع:
  • 2 رای - 4.5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

[-]
کلمات کلیدی
در فارسی شعر باران

باران در شعر فارسی
نویسنده :yalda73   آفلاین
#51
 باران در شعر فارسی - جلال قیامی میرحسینی
سکوت ثانیه بشکست در شب باران
روم به باغ غزل، مست در شب باران
شمیم خیس چمن با ستاره ها آمیخت
خطوط فاصله پیوست در شب باران
غرال پاک غزلنوش با اشاره یاد
ز حجم خاطره ها، رست در شب باران
حضور آینه و آب و نقره گل اشک
چه باشکوه و جلال است در شب باران
نسیم شوق به دامان برگها آویخت
زخاک،برق نگه جست در شب باران  جلال قیامی میرحسینی

مهمان نميتواند عکس هاروببيند براي ثبت نام اينجا کليک کنيد

مهمان نميتواند عکس هاروببيند براي ثبت نام اينجا کليک کنيد

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#41
زير باران بيا قدم بزنيم
حرف نشنيده اي به هم بزنيم

نو بگوييم و نو بينديشيم
عادت كهنه را به هم بزنيم

و زباران كمي بياموزيم
كه بباريم و حرف كم بزنيم

كم بباريم اگر، ولي همه جا
عالمي را به چهره نم بزنيم

چتر را تا كنيم و خيس شويم
لحظه اي پشت پا به غم بزنيم

سخن از عشق خود بخود زيباست
سخن عاشقانه اي به هم بزنيم

قلم زندگي به دست دل است
زندگي را بيا رقم بزنيم

«سالكم» قطره ها در انتظار تواند
زير باران بيا قدم بزنيم

مجتبي كاشاني

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#42
گفت و گوي همه اما ـ اگر باران است
كوچه غوغا شده گويا خبر باران است

ابرها را چه شده مشت به هم مي‌كوبند
اين‌همه كشمكش و حربه سر باران است؟!

يك نفر گفت كه از جنس عروج است هبوط
گفت اين ، قاعده اي منحصر باران است

پرتوي ، يك نمه باران به كمان مي‌دوزد
آخر آن دور، لبي تشنه تر باران است

نسترن شيطنتي از گل بابونه شنيد
"ياسمن دختر و پيچك پسر باران است"

نسترن گفت كمي در نظرت منصف باش
همه را رنگ وجود از هنر باران است

من كه روياندن گلزار غزل كارم نيست
غنچه‌اي گر شده باز از اثر باران است

عبدالغفور گوک آتابای

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#43
چگونه اینهمه باران

چگونه این همه آب

که آسمان و زمین را به یکدیگر پیوست

به خشک سال دل و جان ما نمی فشاند؟

چه شد ؟ چگونه شد آخر که دست رحمت ابر

که خار و خاک بیابان خشک را جان داد

لهیب تشنگی جاودانه ما را

به جرعه ای ننشاند

نه هیچ ازین همه خون

که تیغ کینه ز دلهای گرم ریخت به خاک

امید معجزه ای

که ارغوان شکوفان مهربانی را

به دشت خاطر غمگین ما برویاند

نه هیچ از اینهمه آتش

که جاودانه درین خاکدان زبانه کشید

امید آنکه تر و خشک را بسوزاند

بپرس و باز بپرس

بپرس و باز ازین قصه دراز بپرس

بپرس و باز ازین راز جانگداز بپرس

چه شد چگونه شد آخر که بذر خوبی را

نه خون نه آب نه آتش یکی به کار نخورد

بگو کزین برهوت غربت ظلمانی

چگونه باید راهی به روشنایی برد ؟

کدام باد درین دشت تخم نفرت کاشت ؟

کدام دست درین خاک زهر نفرین ریخت ؟

کدام روزنه را می توان گشود و گذشت ؟

کدام پنجره را می توان شکست و گریخت ؟

بزرگوارا ابرا به هر بهانه مبار

که خشک سال دل و جان غم گرفته ما

به خشک سال دیار دگر نمی ماند

نه خون نه آب نه آتش

مگر زلال سرشک

گیاه مهری ازین سرزمین برویاند


فریدون مشیری

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#44
چیست این باران که دلخواه من است ؟
زیر چتر او روانم روشن است

چشم دل وا می کنم
قصه یک قطره باران را تماشا می کنم :

در فضا،
همچو من در چاه تنهائی رها،

می زند در موج حیرت دست و پا،
خود نمی داند که می افتد کجا !

در زمین،
همزبانانی ظریف و نازنین،

می دهند از مهربانی جا به هم،
تا بپیوندند چون دریا به هم !

قطره ها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پیوست جان ها، بی غم اند .

هر حبابی، دیدهای در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گوید: - « دوست! دوست ... !»

می کنند از عشق هم قالب تهی
ای خوشا با مهر ورزان همرهی !

با تب تنهائی جانکاه خویش،
زیر باران می سپارم راه خویش.

سیل غم در سینه غوغا می کند،
قطره دل میل دریا می کند،

قطره تنها کجا، دریا کجا،
دور ماندم از رفیقان تا کجا!

همدلی کو ؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جاکه خاطرخواه او !

شاید از این تیرگی ها بگذریم .
ره به سوی روشنائی ها بریم

می روم، شاید کسی پیدا شود،
بی تو، کی این قطره دل، دریا شود؟


فریدون مشیری

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#45
کشاند در دلِ من عشق ، پای طوفان را
شکست کشتی ِ طاقت بر یده ی ، جان را

خبر از اشک ، فقط چشم های من دارند
همه از ابر بپرسند ، حالِ باران را

نکش به خانه ی قلبم ، امید را ای غم
نمی کشند در آئین عشق مهمان را

کتابِ گیسوی او را ، دلم کنار گذاشت
نخواند هیچ کس ، این قصه ی پریشان را

نداشت مثل ِ من ،این روز گار مجنونی
هزار مرتبه گردیده ام ، بیابان را

بس است این همه در من شکستگی ، ای عشق
ببند با نفست دست های طغیان را.

کلیم کاشانی

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#46
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم با تو خودم را یافتم
صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#47
دلم گرفته از این روزهای باراني
از این هواي پر از غم، هواي باراني

کسی به وسعت دلتنگی ام نمی گرید
بگیر دست مرا ای خدای باراني

دلیل بودن من بی بهانه باور کن
که سخت خسته ام از انزوای باراني

همیشه زیر لبم یک ترانه سنگین
همیشه پشت دلم یک صدای باراني

نگاهتان شب پیش قلب بنده را لرزاند
و کار کار تو بود ای بلای باراني

همیشه منتظر یک عبور یک کلمه
همیشه چشم براه این گدای باراني

دوباره قصه عشق و دروغ و بغض و گلو
و گوشهام پر از های های باراني

دوباره دفتر و قدری غزل و یک فنجان
و تا طلوع سحر شعر و چای بارانی

امین عرب زاده

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#48
باز بارانی ترین بارانی ام
در نگاه مهوشم زندانی ام

چونکه ویرانگری شد پیشه اش
با همه آبادیم ، ویرانترین ویرانی ام

باز باران است و طوفان است و باد
یاد باد ان روزگاران یاد باد

گر چه گردون گرد غم بر دل نهاد
هر کجا دلبر بود دلشاد باد

احسان خلیلی

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#49
کاش بارانی ببارد ، قلب ها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگ های هوا را تر کند


بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران که می بارد شما را تر کند!

نویسنده :Cяαzу вσу   غایب
#50
از باران، با ترانه ميخورد بر بام خانه
خانه ام کو خانه ات کو آن دل ديوانه ات کو
روزهای کودکي کو فصل خوب سادگي کو
يادت آيد روز باران گردش يک روز ديرين
پس چه شد ديگر، کجا رفت خاطرات خوب و رنگين
در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هاست
کودک خوشحال ديروز، غرق در غمهای امروز
ياد باران رفته از ياد، آرزوها رفته بر باد
باز باران، باز باران
ميخورد بر بام خانه
بي ترانه بي بهانه
شايدم، گم کرده خانه



موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  آزادی در شعر فارسی Cяαzу вσу 4 1,907 11-14-2014, 06:43 PM
آخرین ارسال: Cяαzу вσу
  چشم و ابرو در اشعار فارسی Cяαzу вσу 19 5,021 11-14-2014, 02:45 PM
آخرین ارسال: Cяαzу вσу
  دل در شعر فارسی yalda73 93 8,716 11-10-2014, 03:02 PM
آخرین ارسال: Cяαzу вσу
  زلف در اشعار فارسی E L E N A 37 8,277 09-26-2014, 08:21 PM
آخرین ارسال: E L E N A
  گل در شعر فارسی yalda73 2 1,615 09-07-2014, 10:06 AM
آخرین ارسال: yalda73
  فراق در شعر فارسی yalda73 2 1,348 09-07-2014, 09:56 AM
آخرین ارسال: yalda73
  اشعار مربوط به زمستان در شعر فارسی ..::Baharmast::.. 119 10,293 09-04-2014, 07:30 PM
آخرین ارسال: E L E N A
  اشعار مربوط به تابستان در شعر فارسی ..::Baharmast::.. 9 3,532 08-29-2014, 11:28 PM
آخرین ارسال: ..::Baharmast::..
  مادر در شعر فارسی yalda73 14 3,733 08-27-2014, 01:28 AM
آخرین ارسال: ..::Baharmast::..
Big Grin اشعار طنز فارسی ..::Baharmast::.. 19 5,368 08-27-2014, 01:16 AM
آخرین ارسال: ..::Baharmast::..

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان