12-11-2015, 06:30 PM
سال جدید هجری فرا رسید. دویست و سه سال از هجرت آخرین پیامآور وحی میگذشت. آفتاب تیرماه میتابید و نور و آتش میپراکند. سرزمین خراسان، با آن بیابانها، تپهها، رملها و نمکزار، در زیر آفتاب خفته بود. کاخ «حمیدبن قحطبه» در میان باغ بزرگی میدرخشید. درختان انار در قسمت شرقی، پرچینی ساخته بودند. آن روز، امام (ع) به عادت همیشه، به مناسبت آغاز محرم، روزه بود. ابری از اندوه عاشورایی بر چهری گندمگونش نشسته بود. درونش از یادآوری صحنههای کربلا آرامش نداشت. صحنههایی همچون لحظهای که حسین(ع) تشنه از اسب بر کرانهی فرات، میان نواویس و کربلا بر زمین غلطید. امام (ع) به همنشینش - که اشعری قمی بود - فرمود: «ای سعد! از ما نزد شما قبری هست؟»
_ فدآیت شوم، منظورتان قبر خواهرتان است؟
ابرهای بارانخیز در چشمان امام(ع) حلقه بستند. امام(ع) گفت: «آری! کسی که با آگاهی از مقام او به زیارتش رود، از بهشتیان خواهد بود. از پدرم شنیدم که او از پدرش نقل کرد: خداوند را حرمی به نام مکه است. پیامبر(ص) را حرمی به نام مدینه است. حرم امیرالمؤمنان(ع) کوفه و حرم ما قم نام دارد. به زودی بانویی از تبار من در آنجا به خاک سپرده میشود که نامش «فاطمه» است. هر که وی را زیارت کند (با رعآیت شرایط دیگر) بهشت برایش لازم است.»
خیلی زود در تکه زمینی پاک، گنبدها، گلدستهها و مسجدها بر پا شد. اتاقی که در طوس به امام داده بودند، کنار اتاق بزرگ مأمون بود. مأمون وارد شد و امام(ع) برخاست. سعد اجازهی رفتن گرفت و بیرون رفت. مأمون جابهجا شد و سپس گفت: «ای اباالحسن! امروز جمعه است. برایم خطبهای بنویس تا برای مردم در نمازجمعه بخوانم.»
_ باشد.
_ ساعتی دیگر، پسر بشیر را نزدت میفرستم تا آن را بگیرد.
ادامه دارد....
_ فدآیت شوم، منظورتان قبر خواهرتان است؟
ابرهای بارانخیز در چشمان امام(ع) حلقه بستند. امام(ع) گفت: «آری! کسی که با آگاهی از مقام او به زیارتش رود، از بهشتیان خواهد بود. از پدرم شنیدم که او از پدرش نقل کرد: خداوند را حرمی به نام مکه است. پیامبر(ص) را حرمی به نام مدینه است. حرم امیرالمؤمنان(ع) کوفه و حرم ما قم نام دارد. به زودی بانویی از تبار من در آنجا به خاک سپرده میشود که نامش «فاطمه» است. هر که وی را زیارت کند (با رعآیت شرایط دیگر) بهشت برایش لازم است.»
خیلی زود در تکه زمینی پاک، گنبدها، گلدستهها و مسجدها بر پا شد. اتاقی که در طوس به امام داده بودند، کنار اتاق بزرگ مأمون بود. مأمون وارد شد و امام(ع) برخاست. سعد اجازهی رفتن گرفت و بیرون رفت. مأمون جابهجا شد و سپس گفت: «ای اباالحسن! امروز جمعه است. برایم خطبهای بنویس تا برای مردم در نمازجمعه بخوانم.»
_ باشد.
_ ساعتی دیگر، پسر بشیر را نزدت میفرستم تا آن را بگیرد.
ادامه دارد....
«... سپاس خداوندی را سزاست که نه از چیزی آفریده شد و نه برای ساختن چیزی، از نیرویی یاری گرفت. پدیدهها را از چیزی نیافرید؛ بلکه به آنها گفت: «بشو» و آنها پدید آمدند.
گواهی میدهم پروردگاری جز خداوند نیست. او یگانهای بیهمتاست؛ فراتر از رقابت رقیبان. او را نه همنشینانی است و نه فرزندانی. گواهی میدهم که محمد(ص) بندهی برگزیده و امین او است. قرآن آشکار و وحی گویا و کتاب آسمانی را که در دستان ماست، با او فرستاد. با کتابش، مردم را به ثواب مژده و از مجازاتش بیم داد. درود آفریدگار بر محمد و خاندانش باد!
ای بندگان خدا! شما را به پرهیزگاری اندرز میدهم؛ به تقوا از خداوندی که پنهان و آشکار شما را میداند. پروردگار نه شما را بیهوده آفریده و نه رهآیتان کرده است.
زنهار! زنهار ای بندگان خدا! خداوند خود شما را [از انجام کارهای زشت] بیم داد؛ پس از انجام کاری که پشیمان میشوید و شوربختی به کف میآورید و به شکنجهی دوزخ رهسپار می شوید، دوری کنید. از دوزخی که عذاب آن سخت و سنگین است. آن، بد جایگاه و منزلگاهی است.
آتشی که خاموش نمی شود؛ و چشم (دوزخیان) به خواب نمیرود و پیکرهایی که [از سختی شکنجه] نه زندهاند و نه مرده؛ در بند کشیده؛ کیفر و شکنجه داده. هر چه پوستهایشان پخته [و فرسوده] شود، به جای آنها، پوستهای دیگر آوریم تا عذاب را بچشند؛ خداوند پیروزمند فرزانه است.
ما برای ستمکاران [مشرک] آتشی فراهم آوردهایم که سراپردههای آن، آنان را فراخواهد گرفت.
پس ای بندگان خدا! با این پیکرهای نابود شدنی از فریادهای مرگ آفرین پیش از رستاخیز به آفریدگار پناه ببرید؛ قبل از آنکه مرگتان فرا رسد و جانتان گرفته شود ...
دریغا! مرگتان فرا رسیده و کارهآیتان به پایان آمده و دیگر تمام شده است.
نه راهی برای بازگشت وجود دارد و نه راهی برای پیمودن به بهشت ...
ادامه دارد....
** سماء** (2015-12-11 19:12), Ha ji won (2017-03-05 17:39), ☆Mahtab58☆ (2015-12-11 18:41)