09-16-2015, 01:36 PM
تو ملك بودی و فردوس برین جایت بود/ سید حمیدرضا برقعی
Download:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یك
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم عتباتی دیگر
بر بانوی باكرامت قم صلوات
بر شاه خراسان صلواتی دیگر
دو
چشم وا كن احد آیینه عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت
آن كه انگیزهاش از جنگ غنیمت باشد
باخبر نیست كه طاعت به اطاعت باشد
داد و بیداد كه در قلب طلا آهن بود
چه بگویم كه غنیمت ركب دشمن بود
داد و بیداد برادر كه برادر تنهاست
جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست
یك به یك در ملأ عام و نهانی رفتند
چه بگویم كه بدون نگرانی رفتند
همه رفتند، غمی نیست، علی میماند
جای سالم به تنش نیست ولی میماند
مرد، مولاست كه تا لحظه آخر مانده
دشمن از كشتن او خسته شده، در مانده
مرد، مولاست كه تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
در دل جنگ نه هر خار و خسی میماند
جگر حمزه اگر داشت كسی میماند
مرد آن است كه سر تا به قدم غرقِ به خون
آنچنانی كه علی از احد آمد بیرون
راز خلقت همه پنهانشده در عین علیست
كهكشانها نخی از وصله نعلین علیست
روز و شب از تو قضا، از تو قدر میگوید
ها علیٌ بشرٌ كیفَ بشر میگوید
می رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
می رسد قصه به آن جا كه علی دلتنگ است
می فروشد زرهی را كه رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
إن یكاد از نفس فاطمه بر تن دارد
فاطمه فاطمه با رایحه گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آمدی تا ببری از دل مردم غم را
عطر توحید تو پر كرده همه عالم را
تو ملك بودی و فردوس برین جایت بود
تو رها كردهای آن منظره خرم را
تا قدمرنجه كنی چند صباحی به زمین
تا كه روشن بكنی چشم بنیآدم را
تا كه گل را به تماشای تجرد ببری
تا كه مدهوش كنی با نفست مریم را
آمدی تا كه علی این همه تنها نشود
تا كه پیدا بكند روی زمین همدم را
پدرت آمده دلتنگ بهشت است، بخند
ببر از چهره آیینه غبار غم را
خسته از جنگ احد آمده لبخند بزن
روی زخم پدر خود بنشان مرهم را
گفتم ای ماه بگو باغ فدك تا به كجاست
خندهای كرد و نشان داد همه عالم را
نه فقط این كه ندیدهست تو را نامحرم
كه ندیدهست دمی چشم تو نامحرم را
ولی آن روز كه در كوچه كسی مرد نبود
به سر دوش گرفتی علم و پرچم را
همه دیدند شكوه تو به مسجد میرفت
عاجزم وصف كنم آن قدم محكم را
غرق غم، غرق عزا، بی تو چنین است دلم
چند وقتیست كه دلتنگ مدینهست دلم
ما یتیمیم و فقیریم و اسیر ای مادر!
دست خالی مرا نیز بگیر ای مادر!
می رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
مینویسم كه "شب تار سحر میگردد"
یك نفر مانده از این قوم كه برمی گردد
Download:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یك
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم عتباتی دیگر
بر بانوی باكرامت قم صلوات
بر شاه خراسان صلواتی دیگر
دو
چشم وا كن احد آیینه عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت
آن كه انگیزهاش از جنگ غنیمت باشد
باخبر نیست كه طاعت به اطاعت باشد
داد و بیداد كه در قلب طلا آهن بود
چه بگویم كه غنیمت ركب دشمن بود
داد و بیداد برادر كه برادر تنهاست
جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست
یك به یك در ملأ عام و نهانی رفتند
چه بگویم كه بدون نگرانی رفتند
همه رفتند، غمی نیست، علی میماند
جای سالم به تنش نیست ولی میماند
مرد، مولاست كه تا لحظه آخر مانده
دشمن از كشتن او خسته شده، در مانده
مرد، مولاست كه تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
در دل جنگ نه هر خار و خسی میماند
جگر حمزه اگر داشت كسی میماند
مرد آن است كه سر تا به قدم غرقِ به خون
آنچنانی كه علی از احد آمد بیرون
راز خلقت همه پنهانشده در عین علیست
كهكشانها نخی از وصله نعلین علیست
روز و شب از تو قضا، از تو قدر میگوید
ها علیٌ بشرٌ كیفَ بشر میگوید
می رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
می رسد قصه به آن جا كه علی دلتنگ است
می فروشد زرهی را كه رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
إن یكاد از نفس فاطمه بر تن دارد
فاطمه فاطمه با رایحه گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آمدی تا ببری از دل مردم غم را
عطر توحید تو پر كرده همه عالم را
تو ملك بودی و فردوس برین جایت بود
تو رها كردهای آن منظره خرم را
تا قدمرنجه كنی چند صباحی به زمین
تا كه روشن بكنی چشم بنیآدم را
تا كه گل را به تماشای تجرد ببری
تا كه مدهوش كنی با نفست مریم را
آمدی تا كه علی این همه تنها نشود
تا كه پیدا بكند روی زمین همدم را
پدرت آمده دلتنگ بهشت است، بخند
ببر از چهره آیینه غبار غم را
خسته از جنگ احد آمده لبخند بزن
روی زخم پدر خود بنشان مرهم را
گفتم ای ماه بگو باغ فدك تا به كجاست
خندهای كرد و نشان داد همه عالم را
نه فقط این كه ندیدهست تو را نامحرم
كه ندیدهست دمی چشم تو نامحرم را
ولی آن روز كه در كوچه كسی مرد نبود
به سر دوش گرفتی علم و پرچم را
همه دیدند شكوه تو به مسجد میرفت
عاجزم وصف كنم آن قدم محكم را
غرق غم، غرق عزا، بی تو چنین است دلم
چند وقتیست كه دلتنگ مدینهست دلم
ما یتیمیم و فقیریم و اسیر ای مادر!
دست خالی مرا نیز بگیر ای مادر!
می رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
مینویسم كه "شب تار سحر میگردد"
یك نفر مانده از این قوم كه برمی گردد
«کهکشان ها نخی از وصله نعلین علی است» | «حمیدرضا برقعه ای» | شب میلاد امام علی(ع)
Download:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
«مصرع ناقص من کاش که کامل میشد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل میشد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که میخواهم نیست
من که حیران تو حیران توام میدانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه عالم و آدم به تو میاندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو میاندیشد
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشانها نخی از وصله نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر میگوید
«ها علی بشرٌ کیفَ بَشر» میگوید
میرسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط
نه فقط دست زمین از تو، تو را میخواهد
سالیانی ست که معراج خدا میخواهد
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظهای جای یتیمان عرب بنشیند
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
وای اگر تیغ دو دم را به کمر میبستی
وای اگر پارچه زرد به سر میبستی
در هوا تیغ دو دم نعره هو هو میزد
نعره حیدریه «أینَ تَفرو» میزد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشانها نخی از وصله نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر میگوید
«ها علی بشرٌ کیفَ بَشر» میگوید»
Agent3-01 (2015-09-16 14:45), ─═हई╬ வ!ЯЗஐஇ ╬ईह═─ (2015-09-16 13:54)