می توانی زن را درک کنی..
زنی که کتک می خورد و دم نمی زند، برای حفظ بنیان خانواده اش...
زنی که بی صدا اشک می ریزد و حرف نمی زند، برای حفظ آبروی شویش...
زنی که غم دارد و می خندد، برای دلخوشی فرزندانش...
زنی که خوشبختی را گم کرده، از یادش برده، برای به دست آوردن رفاه و آینده عزیزانش...
زنی که بغض می کند، حدقه چشمانش پر آب می شود و می خندد برای فراموشی احتمالی دردهایش...
زنی که زانوانش از درد بی تابی می کند و چشم خسته اش را تا صبح باز نگاه می دارد، برای پاپیچک فرومگی تکراری خانه اش...
زنی که رمق ندارد و تختخواب را مانند همه انسانها برای خواب و آرمیدن می خواهند، نه ارضای نیازهای شویش...
زنی که هنوز هم ضعیفه خوانده می شود!
زنی که کدبانوی آشپزخانه اش است!
زنی که امپراطوری گسترده مطبخ، در دست اوست و نگاه متوقع خانواده.
می توانی زن را درک کنی!!!
می توانی درک کنی که او فقط گوش شنوا می خواهد، که برای شوهرش بزرگترین خواسته اوست
زنی که گاهی حتی گوش شنوا هم ندارد، به بهانه"خسته ام باشد برای بعد".
زنی که بغض های تلنبار شده در دلش، چروکهای زیر چشمانش را می سازد.
زنی که لبخندش تلخ تر از هزاران گریه است.
زنی که روزگاری به امید شانه هایی ستبر و محکم قدم به دنیایی مردانه و خشن نهاد. زنی که تکیه گاه شد و به کسی تکیه نکرد.
زنی که آموخت از زمانی که زن می شود باید خفه شود. بی توقع شود. تنها شود. خسته شود. مادر شود!
زنی که آموخت همه کس همه باشد و هیچ کس همه شود.
می توانی زن را درک کنی؟
تنهایی یک زن را درک کنی؟
آری به راستی زن ها موجوداتی اند که شناختنشان خیلی سخت است. شناخت موجودی
با آن پیکر نحیف و ظریف، با قلبی به آن لطافت، که زیر بار سخت ترین مشکلات
هنوز قدم راست کرده و ایستاده و لبخند می زند...
خیلی سخت است.. خیلی!!!
زنی که کتک می خورد و دم نمی زند، برای حفظ بنیان خانواده اش...
زنی که بی صدا اشک می ریزد و حرف نمی زند، برای حفظ آبروی شویش...
زنی که غم دارد و می خندد، برای دلخوشی فرزندانش...
زنی که خوشبختی را گم کرده، از یادش برده، برای به دست آوردن رفاه و آینده عزیزانش...
زنی که بغض می کند، حدقه چشمانش پر آب می شود و می خندد برای فراموشی احتمالی دردهایش...
زنی که زانوانش از درد بی تابی می کند و چشم خسته اش را تا صبح باز نگاه می دارد، برای پاپیچک فرومگی تکراری خانه اش...
زنی که رمق ندارد و تختخواب را مانند همه انسانها برای خواب و آرمیدن می خواهند، نه ارضای نیازهای شویش...
زنی که هنوز هم ضعیفه خوانده می شود!
زنی که کدبانوی آشپزخانه اش است!
زنی که امپراطوری گسترده مطبخ، در دست اوست و نگاه متوقع خانواده.
می توانی زن را درک کنی!!!
می توانی درک کنی که او فقط گوش شنوا می خواهد، که برای شوهرش بزرگترین خواسته اوست
زنی که گاهی حتی گوش شنوا هم ندارد، به بهانه"خسته ام باشد برای بعد".
زنی که بغض های تلنبار شده در دلش، چروکهای زیر چشمانش را می سازد.
زنی که لبخندش تلخ تر از هزاران گریه است.
زنی که روزگاری به امید شانه هایی ستبر و محکم قدم به دنیایی مردانه و خشن نهاد. زنی که تکیه گاه شد و به کسی تکیه نکرد.
زنی که آموخت از زمانی که زن می شود باید خفه شود. بی توقع شود. تنها شود. خسته شود. مادر شود!
زنی که آموخت همه کس همه باشد و هیچ کس همه شود.
می توانی زن را درک کنی؟
تنهایی یک زن را درک کنی؟
آری به راستی زن ها موجوداتی اند که شناختنشان خیلی سخت است. شناخت موجودی
با آن پیکر نحیف و ظریف، با قلبی به آن لطافت، که زیر بار سخت ترین مشکلات
هنوز قدم راست کرده و ایستاده و لبخند می زند...
خیلی سخت است.. خیلی!!!