اوپــا جـونـگ ڪـی محبوب ترین کاربر انجمن
تنها کسی انتخاب میشود که برترین ارسال کننده روز ، هفته و ماه باشد .

آدرس

آدرس فعلی سایت koreafan.eu است در صورت بروز هر مشکل آدرس بعدی koreafan.. میباشد .

ساماندهي

انجمن کره فن در ستاد ساماندهي پايگاه هاي اينترنتي ثبت شد تاپیک

گروه تلگرام انجمن

گروه تلگرامی انجمن برای اطلاع رسانی از مشکلات انجمن و درخواست ها لطفا عضو بشین کلیک کنید



"شب" در شعر پارسی...
زمان کنونی: 09-28-2023، 10:16 AM
کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان
نویسنده: E L E N A
آخرین ارسال: E L E N A
پاسخ 208
بازدید 17331

امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

[-]
کلمات کلیدی
در شب quot پارسی شعر

"شب" در شعر پارسی...
نویسنده :E L E N A   آفلاین
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی

بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی

تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه پرواز بود مرغ هوایی

نویسنده :E L E N A   آفلاین
پشت ديوار شبونه
يه نفر تو خوابِ خونه

ميگه کو، کوکوی بلبل
کو ترانه، وعدهی گُل.

پشت ديوار شبونه
يه نفر تو خوابِ خونه

مث خورشيد توی سايه
داره از خودش گلايه

مگه هر نگفته: رازه
چی شد اون هوای تازه

شبِ بنبست، درِ بسته
همه خاموش، همه خسته

پس کی از ستاره بارون
ميرسه فصل بهارون؟

نویسنده :E L E N A   آفلاین
در همين سياهي شگفت هم

گرمي حضور آفتاب را

ميشود نفس كشيد

ميشود هنوز... ميشود!

گرچه شب

پيش چشم ما

ثانيه به ثانيه به روز ميشود


محمد مهدی سیار

نویسنده :E L E N A   آفلاین
کاش هیچ وقت برف هایی که آن شب بارید،


آب نمی شدند،


آن گاه می توانستی رد پاهایت را دنبال کنی و


دوباره به خانه باز گردی.

نویسنده :E L E N A   آفلاین
همه شب به کویت آیم به بهانه‌ی گدایی
که مگر شبی ز رحمت به رخم دری گشایی
به خدا اگر توانم روم از درت به جایی
که مرا ز بند زلفت نبود سر رهایی
همه تن به جمله چشمم که مگر ز در درآیی
همه جان به جمله گوشم که مگر لبی گشایی
بنشین پیاله‌ گیر و بیا و بوسه‌ای ده
دم خویش نگهدار و مزن دم از جدایی
به کدام کیش و آیین به کدام مذهب و دین
ببری قرار دل را به سراغ دل نیایی
مده ای فقیه پندم که به پند تو بخندم
من و ترک پارسی گو و تو راه پارسایی
تو اگر خدای جویی ز نگارخانه‌ی دل
بزدای رنگ مایی و بشوی رنگ مایی
ز بلای خودستایی مگرت خدا رهاند
مگرت خدا رهاند ز بلای خودستایی
به عبث بر طبیبان چه بنالی از حبیبان
تب عاشقان بی دل نبود دلا شفایی
به طواف خانه رفتن چه اثر چه سود دارد
چه زمین کدام خانه که تواش نه کدخدایی
اگرت وصال باید گذر از خیال باید
همه وجد و حال باید ز گزاف و خیره رایی
بگشای چشم بینا که به نصرت الهی
بجهی به بام الّا ز گراف و خیره رایی
فعلات فاعلاتن فعلاتن فاعلاتن
امل ادیب کامل بود آیت خدایی

نویسنده :E L E N A   آفلاین
روز من شب شد و آن ماه به راهی نگذشت
این چه عمری‌ست که سالی شد و ماهی نگذشت
ذوق آن جلوه مرا کشت که وی از سر ناز
آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت
عمر بگذشت و همان روز سیه در پیش‌ست
در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت
قصهٔ شهر دل و لشکر اندوه مپرس
که از آن عرصه به این ظلم سپاهی نگذشت

نویسنده :E L E N A   آفلاین
شب از شب هاي غربت زا و تنهاست
شبي گريان و طولاني
كه در عمق حوادث روح را در حبس كردند
شب از شبهاي درد است
ومن در گوشه كلبه
نگاه آرزويم دايما تصويري از گل مي كشد باز
و دستانم بغل كرده است روياي محبت را
شب از شبهاي پاييزي است
و باران از دو چشم بي صدا
بر شيشه ي قلبم نواي درد مي خواند
شبي غمگين و افسرده،كه روح پنجره از خود نوايي كهنه دارد
كه دست باد هم آهسته در را روي من از هم گشايد

نویسنده :E L E N A   آفلاین
امشب

رویاهایم را

به تخت می بندم

دیگر وقتِ آن رسیده

که تو را

ترک کنند...!

نویسنده :E L E N A   آفلاین
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی
تو را به آینه داران چه التفات بود
چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
وصال آن لب شیرین به خسروان دادند
تو را نصیب همین بس که کوهکن باشی
ز چاه غصه رهایی نباشدت، هر چند
به حسن یوسف و تدبیر تهمتن باشی
خموش سایه که فریاد بلبل از خامی ست
چو شمع سوخته آن به که بی سخن باشی

نویسنده :E L E N A   آفلاین
امشب به راستی شب ما روز روشن است
عید وصال دوست علی رغم دشمن است
باد بهشت می‌گذرد یا نسیم صبح
یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است
هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر
چشمم که در سرست و روانم که در تن است
گردن نهم به خدمت و گوشت کنم به قول
تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است
ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چین بود آن جا که خرمن است
دور از تو در جهان فراخم مجال نیست
عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است
عاشق گریختن نتواند که دست شوق
هر جا که می‌رود متعلق به دامن است

نویسنده :E L E N A   آفلاین
از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب

می دانم اری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت چرا امشب ؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ایكاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشكن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام كوچه ها را یك نفس هم نیست
شاید كه بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو كه می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سركنم بی ماجرا امشب



موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  غم در اشعار پارسی Cяαzу вσу 97 13,166 11-09-2014, 06:05 PM
آخرین ارسال: Cяαzу вσу
  شعرهای روز گرامیداشت شعر و ادب پارسی 27 شهریور ..::Baharmast::.. 7 1,833 09-17-2014, 11:28 PM
آخرین ارسال: ..::Baharmast::..
  " سایه " در شعر پارسی E L E N A 30 3,971 07-28-2014, 08:56 PM
آخرین ارسال: E L E N A

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان