اوپــا جـونـگ ڪـی محبوب ترین کاربر انجمن
تنها کسی انتخاب میشود که برترین ارسال کننده روز ، هفته و ماه باشد .

آدرس

آدرس فعلی سایت koreafan.eu است در صورت بروز هر مشکل آدرس بعدی koreafan.. میباشد .

ساماندهي

انجمن کره فن در ستاد ساماندهي پايگاه هاي اينترنتي ثبت شد تاپیک

گروه تلگرام انجمن

گروه تلگرامی انجمن برای اطلاع رسانی از مشکلات انجمن و درخواست ها لطفا عضو بشین کلیک کنید



"شب" در شعر پارسی...
زمان کنونی: 09-28-2023، 11:30 AM
کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: E L E N A
آخرین ارسال: E L E N A
پاسخ 208
بازدید 17336

امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

[-]
کلمات کلیدی
در شب quot پارسی شعر

"شب" در شعر پارسی...
نویسنده :E L E N A   آفلاین
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی

بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی

تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه پرواز بود مرغ هوایی

نویسنده :E L E N A   آفلاین
حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز می کنند .
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
ترا دوست دارم
چون آخرین بسته سیگاری در تبعید .
تو نیستی
و هنوز مورچه ها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما
در شب دیده می شود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
از ریل خارج نمی شود .
و من
گوزنی که می خواست
با شاخ هایش قطاری را نگه دارد

نویسنده :E L E N A   آفلاین
شب دوشم جمالی در نظر بود
کزو هر ذره خورشید دگر بود
تأمل در رخش چندانکه کردم
ملاحت از ملاحت، بیشتر بود
سحر آشفته دیدم شام زلفش
عجب شامی؟ که بر روی سحر بود
مگر دوشینه شب بر بام بودی
که بحر و بر پر از شمس و قمر بود
نشستم تا کمر در خون دیده
ز موئی که پریشان تا کمر بود
ندیدم مادری خورشید زاید
تو را مادر مگر خورشید گر بود

نویسنده :E L E N A   آفلاین
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنا بيا
بيگانه نيستی که بگويم بيا بيا
در زندگی نيامدی روزی به پرسشم
مُردم کنون به فاتحه ام بهر خدا بيا
يک مو زيان به شوکت حسنت نمی رسد
مُردم کنون به فاتحه ام بهر خدا بيا
گر از پدر اجازه نداری به جای من
پيشش بهانه کن ز ره سينما بيا
در جای غير چند روی سوختم مرو
امشب بسوی عشقری بينوا بـيا

نویسنده :E L E N A   آفلاین
منه خسته و شکسته، چی بگم از این همه درد
بی تو همدمی ندارم، توو اتاق ساکت و سرد

منه بی تابِ اسارت، تووی بند انفرادی
داره می پوسه وجودم، بسکه دل نداره شادی

هنوزم به یادته دل، دلی که مست و خرابه
همه خاطرات شیرین، واسه اون یه حسه نابه

یادِ اون روزای شیرین، منو تو یه مایی بودیم
دوتایی با قصّۀ شب، طرح عاشقی میساختیم

تو می گفتی از یه عشقی، تا ابد همیشه باشه
بینمون یه وصل زیبا، آسمون سیاه نباشه

چشم تو تمامِ من بود، غزلی واسه سرودن
لبِ تو صدای من بود، مَثلی برای بودن

با نگاه روی ماهت، خودمو رها می دیدم
برای حضور عاشق، مهمونِ خدا می دیدم

حالا که ازم تو دوری، بودنت برام مثاله
زمونه مرادِ من نیست، دیدنت برام وصاله

شایدم برات مهم نیست، دردی که توو سینه دارم
تو شدی شریک دیگه، قسمتی که پینه دارم

نویسنده :E L E N A   آفلاین
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره كردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب كرده خط كشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا كور سوی اختركان بشكند همه
از نام تو به بام افق ها ،‌ علمزدم
با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هر كه بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خاكسترم وزد
شك از تو وام كردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس كه من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

نویسنده :E L E N A   آفلاین
شب نمی جنبد از جا كه مباد
آب ها آغوش آشفته كنند
با تن برهنه ماه در آب
موج ها قصه ناگفته كنند
لیك در جلوه خاموشی ها
صوت ها زندگی آغاز كنند
تا صداهای دگر برخیزند
بی صدایی را جادو شكنند
باد شوخ از دل صحرا ها مست
نرم می آید با ناز و غرور
بر كف دریا اندازد موج
بشكند بر تن مه تنگ بلور
قلعه ویران تنها و در آن
هر چه نجواست در اندیشه خواب
نه طنین بسته در او شیهه اسب
نه در او ریخته پرواز ركاب
سالها رفته نه پیدا با او
نه خروش و نه خطاب و نه نفیر
می پزد در شب تاریك به دل
جلوه دور سواران اسیر
شب نمی جنبد از جا كه مگر
خواب اختر ها سرریز شود
جیرجیرك ز صدا افتد باز
خامشی بانگ شب آویز شود
آنزمان از پی نان طایفه ای
در نشیب دره ها كوچ كند
مرده بر پشت زنی كودك و زن
بی خبر در ره شب گام زند
باز لالایی دلها بیدار
بر لب مشتاقان ملتهب است
باز نجوای دهانها تنها
آب باریك ته جوی شب است

نویسنده :E L E N A   آفلاین
پاییز چه زیباست
مهتاب زده تاج سر کاج
پاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد است
بر زیر لب هره کشیدند خدایان
یک سایه باریک
هشتی شده تاریک
رنگ از رخ مهتاب پریده
بر گونه ی ماه ابر اگر پنجه کشیده
دامان خودش نیز دریده
آرام دود باد درون رگ نودان
با شور زند نی لبک آرام
تا سرو دلاران برقصد
پر شور
پر ناز بخواند
شبگیر سردار
هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا روی زمین بوسه زند بر لب برگی
هر برگ که در روی زمین است
تا باز کند ناز و دود گوشه دنجی
آنگاه بپیچند
لب را به لب هم
آنگاه بسایند
تن را به تن هم
آنگاه بمیرند
تا باز پس از مرگ
آرام نگیرند
جاوید بمانند
سر باز برون از بغل باغچه آرند
آواز بخوانند
پاییز چه زیباست
پاییز دو چشم تو چه زیباست
سرمست لب پنجره خاموش نشستم
هرچند تو در خانه من نیستی امشب
من دیده به چشمان تو بستم
هر عکس تو از یک طرفی خیره برویم
این گوید
هیچ
آن گوید
برخیز و بیا زود بسویم
من گویم
نیلوفر کم رنگ لبت را
با شعر بگویم با بوسه بشویم
ای کاش
ای کاش
آن عکس تو از قاب دراید
همچون صدف از آب براید
ای کاش
جان گیری و بر نقش و گل بوته ی قالی بنشینی
آنگاه بتو پیرهن از شوق بدری
از شور بلرزی
دیوانه همه شوق همه شور
بیگانه پریشیده همه قهر
همه نور
بر بستر من نقش شود پیکر گرمت
آنگاه زنم پرده به یکسو
گویم که
من اینجا به لب پنجره بودم
گویی که
نه ... آنجا
آرام بگیریم
از عشق بمیریم
آنگاه بپاییز
هر برگ که از شاخه ی جانم به کف باد روان است
هر سال که از عمر من اید به سر انجام
ببینم که به پاییز دو چشم تو هر آن برگ
هر درد
هر شور
هر شعر
از قلب من خسته جدا شد
باد هوس ات برد
آتش زد و خکستر آن را به هوا ریخت
من ، هیچ نگفتم
جز آنکه سرودم
پاییز دو چشم تو چه زیباست
پاییز چه زیباست
مهتاب زده تاج سر کاج
پاشویه پر از برگ خزان دیده زرد است
آن دختر همسایه لب نرده ایوان
می خواند با ناله ی جانسوز
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا روی زمین بوسه زند بر لب برگی
هر برگ که در روی زمین است ، به فکر است
تا باز کند ناز و دود گوشه ی دنجی
آنگاه بپیچند ، لب را به لب هم
آنگاه بسایند تن را به تن هم
آنگاه بمیرند
تا باز پس از مرگ ، آرام نگیرند
جاوید بمانند
سر باز برون از بغل باغچه آرند
آواز بخوانند
پاییز چه زیباست
من نیز بخوانم
پاییز دو چشم تو چه زیباست
چه زیباست

نویسنده :E L E N A   آفلاین
یا آنکه بخوانید به بالین پسرم را
یا بر سر زانو بگذارید سرم را

شب تا به سحرچشم به راهم که نسیمی
از من ببرد سوی مدینه خبرم را

کی باور من بود که از آن حرم پاک
یک روز جدا گردم و بندم نظرم را

مجبور به تودیع حرم بودم و ناچار
در سایه اندوه نشاندم پسرم را

هنگام خدا حافظی از شهر،عزیزان
شستند به خوناب جگر رهگذرم را

گفتم همه در بدرقه ام اشک ببارند
شاید که نبینند از آن پس اثرم را

دامانم از این منظره پر اشک شد اما
گفتم که نبیند پسرم چشم ترم را

باکس نتوان گفت ولیعهدی مأمون
خون کرده دلم را و شکسته کمرم را

من سر به ولیعهدی دونان نسپارم
بگذارم اگر بر سر این کار سرم را

تهمت ز چه بندید به انگور، که خون کرد
هم صحبتی دشمن دیرین جگرم را

آفاق همه زیر پر رأفت من بود
افسوس بدین جرم شکستند پرم را

آن قوم که در سایه ام آرام گرفتند
دادند به تاراج خزان برگ وبرم را

بشتاب بدیدار من ای گل که به بویت
تسکین دهم آلام دل در به درم را

روزم سپری شد به غم،اما گذراندم
با یاد تو ای خوب،شبم را سحرم را

نویسنده :E L E N A   آفلاین
وقتی دلم کنار ضریح تو جا گرفت نوری ز فیض کوثر حُسن شما گرفت

یادم نمی رود که ز الطاف مرقدت هر بار قلب مرده ترینم شفا گرفت

از ابتدا كه شیعه عشق شما شدم فهمیده ام که چشم تو خانم مرا گرفت

هر صبح بر مناره تو بوسه زد نسیم تا از كرامت حرم تو صفا گرفت

وقتی به صحن آینه ات آمدم دلم رنگی به روشنایی آئینه ها گرفت

همواره آسمان حریم تو آبی است

از بس كه صبح گنبد تو آفتابی است

از مرقدت شمیم مناجات می رسد بر دامنت توسلِ حاجات می رسد

وقتی كه خاكبوس حریم تو می شوم دستم به چشمه های كرامات می رسد

حق گفته اند فاطمه دومین تویی این گفته ام چگونه به اثبات می رسد؟

از بس كه از ضریح شما بر مشام جان عطر مزار مادر سادات می رسد

دیگر چه احتیاج به مهتاب و آفتاب تا نور گنبدت به سماوات می رسد

گل داده است غنچه گلدان آینه

دل آشیان گرفته در ایوان آینه

این جا بهشت دختر موسی بن جعفر است از نفحه ی شهود و تجلّی معطر است

بر پا شده است مکتب قرآن و اهل بیت دارالعلومِ مریم آل پیمبر است

این جا کلید علم و فقاهت ارادت است خاک در حریم تو علامه پرور است

چشم امید عالِم و عاشق به سوی توست این جا چقدر چشمه ی جوشان کوثر است

هر شب کنار مرقد تو یک مدینه دل دنبال قبر مخفی زهرای اطهر است

صحن تو غرق بوی گل یاس می شود

این جا حضور فاطمه احساس می شود

با آن که هست هر دو جهان مال فاطمه این جا دمیده کوکب اقبال فاطمه

بی اختیار پای ضریحت رسیده است هر زائری که آمده دنبال فاطمه

دارد تمام مرقد تو بوی آسمان این جاست سایه سار پر و بال فاطمه

فرمود آشیانه ی‌ امن الهی است صحن و سرای تو، حرم آل فاطمه

خورشید آل فاطمه از راه می رسد هر سال ما اگر که شود سال فاطمه

یوم الحساب تو همه امید شیعه ای

تنها نه شیعه اهل جهان را شفیعه ای

خاتون ملک ارض و سما إشفعی لنا! محبوبه ی حبیب خدا إشفعی لنا!

آرامش و قرار دل ثامن الحجج ای زینب امام رضا إشفعی لنا!

عصمت دخیل بسته به پرهای چادرت ای آفتاب حُجب و حیا إشفعی لنا!

روی سیاه و بار گناهان ما کجا؟! لطف و کرامت تو کجا إشفعی لنا!

مهر و ولایتت شده حبل المتین ما در صبحگاه روز جزا إشفعی لنا!

ای عمه ی امام زمان! کاش در حرم

یک صبح جمعه لایق دیدار می شدم

دستت كریم و سفره خیرت كثیر تر هرگز ندیده ایم ز تو دستگیر تر

نائل به فیض كسب مقامات می شود در محضر تو هر كه شود سر به زیر تر

می گفت شاعری كه بهشت است مرقدت نه نه، بهشت نه! به خدا بی نظیر تر

گل پوش می شود حرم آسمانی ات با فرشی از دو بال ملائك حریر تر

با مقدم تو باغ بهار است هر كجا حتی هزار مرتبه از قم كویر تر

نقش بهار، در حرمت بسته می شود

گل، مات گل عذاری گلدسته می شود

از نسل كوثری كه شد این شوره زارها از بركت حضور شما چشمه سارها

در سایه تو جلوه خورشید پا گرفت این انقلاب از تو و این افتخارها

صبحی اگر دمیده، ز نور نگاه توست رونق نداشت بی تو در این جا، بهارها

از بس سبد سبد گل ایمان چكیده است از آسمان لطف تو بر كوچه سارها

از سفره های جود تو احسان گرفته اند همواره زائران تو و همجوارها

این سایه را تو بر سر من مستدام كن

با جلوه های معرفتت آشنام كن

آسیه آمده به دیارت ز سمت نیل یا از حجاز می رسدت همسر خلیل

از شرق و غرب عالم امكان رسیده اند امشب به دستْ بوسیتان بانوان ایل

دیگر عجیب نیست اگر جا گرفته اند حتی فرشته های مقرب چو جبرئیل

امشب به سینه آرزویی موج می زند بانو اگر ضریح تو را بسته ام دخیل

چشم امید ما همه بر دستهای توست فردا كه می رسد همه جا بانگ الرحیل

آسوده خاطران هیاهوی محشریم

تا زائران دختر موسی بن جعفریم

تنها نه نامه های شفاعت بدست توست بانوی من شفاعت جنّت بدست توست

مریم ترین عفیفه و قدّیسه ای شما معصومه ای و كوكب عصمت بدست توست

تا شأن توست لایق تفسیر هل أتی یعنی كریمه ای و كرامت بدست توست

هر شب دخیل پنجره هایت، هزار دل آخر كلید های اجابت بدست توست

پر می زند به سینه من شوق كربلا! بانوی من جواز زیارت بدست توست

امشب گره گشاست دم یا رضا رضا

در دست توست تذکره ی کربلای ما

نویسنده :E L E N A   آفلاین
نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم
بـرق چـشمـان تــو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم
روح ِ برخاسته از من ...! ته ِ این کوچه بایست
بیش از ایـــن دور شوی از بـدنـــم می میرم



موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  غم در اشعار پارسی Cяαzу вσу 97 13,166 11-09-2014, 06:05 PM
آخرین ارسال: Cяαzу вσу
  شعرهای روز گرامیداشت شعر و ادب پارسی 27 شهریور ..::Baharmast::.. 7 1,833 09-17-2014, 11:28 PM
آخرین ارسال: ..::Baharmast::..
  " سایه " در شعر پارسی E L E N A 30 3,971 07-28-2014, 08:56 PM
آخرین ارسال: E L E N A

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان