شبها گذشت و چشم من یک لحظه آرامی ندید
بی گریه صبحی دم نزد بی خون دل شامی ندید
یکشب سر شوریده ام سامان بالینی نیافت
روزی دل سرگشته ام روی دلارامی ندید
نگذشت روزی یا شبی کاین جان خرمن سوخته
پروانه ی شمعی نشد داغ گلندامی ندید
میخواست عشق جانستان قتل یکی از عاشقان
از من زبون تر در جهان رسوا و بدنامی ندید
عمریست کاین دلبستگی دارد "فغانی" با بتان
هرگز گشاد کار خود از حلقه ی دامی ندید
بابافغانی شیرازی
بی گریه صبحی دم نزد بی خون دل شامی ندید
یکشب سر شوریده ام سامان بالینی نیافت
روزی دل سرگشته ام روی دلارامی ندید
نگذشت روزی یا شبی کاین جان خرمن سوخته
پروانه ی شمعی نشد داغ گلندامی ندید
میخواست عشق جانستان قتل یکی از عاشقان
از من زبون تر در جهان رسوا و بدنامی ندید
عمریست کاین دلبستگی دارد "فغانی" با بتان
هرگز گشاد کار خود از حلقه ی دامی ندید
بابافغانی شیرازی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی
تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه پرواز بود مرغ هوایی