اوپــا جـونـگ ڪـی محبوب ترین کاربر انجمن
تنها کسی انتخاب میشود که برترین ارسال کننده روز ، هفته و ماه باشد .

آدرس

آدرس فعلی سایت koreafan.eu است در صورت بروز هر مشکل آدرس بعدی koreafan.. میباشد .

ساماندهي

انجمن کره فن در ستاد ساماندهي پايگاه هاي اينترنتي ثبت شد تاپیک

گروه تلگرام انجمن

گروه تلگرامی انجمن برای اطلاع رسانی از مشکلات انجمن و درخواست ها لطفا عضو بشین کلیک کنید



"شب" در شعر پارسی...
زمان کنونی: 09-28-2023، 10:28 AM
کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: E L E N A
آخرین ارسال: E L E N A
پاسخ 208
بازدید 17333

امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

[-]
کلمات کلیدی
در شب quot پارسی شعر

"شب" در شعر پارسی...
نویسنده :E L E N A   آفلاین
#41
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی

بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی

تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه پرواز بود مرغ هوایی

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#31
شبها گذشت و چشم من یک لحظه آرامی ندید
بی گریه صبحی دم نزد بی خون دل شامی ندید

یکشب سر شوریده ام سامان بالینی نیافت
روزی دل سرگشته ام روی دلارامی ندید

نگذشت روزی یا شبی کاین جان خرمن سوخته
پروانه ی شمعی نشد داغ گلندامی ندید

میخواست عشق جانستان قتل یکی از عاشقان
از من زبون تر در جهان رسوا و بدنامی ندید

عمریست کاین دلبستگی دارد "فغانی" با بتان
هرگز گشاد کار خود از حلقه ی دامی ندید


بابافغانی شیرازی

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#32
تا خورشید هست
می خواهم از کوچه تان رد شوم هر روز
و به دیوارهایتان یادآوری کنم
خودم را
می خواهم فردا
که شب شاخ می شود
و پایم از این کوچه وحشت دارد
دیوار خانه ات
خوابم را ببیند

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#33
از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب؟
شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب

می دانم آری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب ؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ایكاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشكن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام كوچه ها را یك نفس هم نیست
شاید كه بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو كه می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سركنم بی ماجرا امشب


محمدعلی بهمنی

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#34
شاعری در کوچه های شب

صدای قدم هاش را تا صبح

زیر لب سووت می زند.

شهر تمام می شود

تنهایی اَش آغاز!

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#35
امشب به راستی شب ما روز روشن است
عید وصال دوست علی رغم دشمن است
باد بهشت می‌گذرد یا نسیم صبح
یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است
هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر
چشمم که در سرست و روانم که در تن است
گردن نهم به خدمت و گوشت کنم به قول
تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است
ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چین بود آن جا که خرمن است
دور از تو در جهان فراخم مجال نیست
عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است
عاشق گریختن نتواند که دست شوق
هر جا که می‌رود متعلق به دامن است

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#36
بوي ياس باغچه ي خانه

خاطرات اتاق را زنده كرد

جير جيركها مي خوانند

تا گرماي روز داغ تابستان

به فراموشي سپرده شود

شب به آرامي در چشمان كوچك تو

جاي گرفته است

تنهايي شب

بزرگ و باشكوه ست

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#37
روز و شبم سرآمد و با یاد او گذشت
یعنی که عمر من همه در آرزو گذشت

مارا نبود اگر خبر از رنج روزگار
آن روزگار بود که با یاد او گذشت

فرخنده روز آنکه درآیی تو از درش
وآنکو شبش به صحبت آن ماهرو گذشت

سنگ جفا مزن به سبوی دل کسی
دانی تو خود ز سنگ، چها بر سبو گذشت؟

از جویبار عمر مرا آب زندگی
چون اشکی از دو دیده و آبی ز جو گذشت

از ماجرای روز جوانی ز ما مپرس
روز شباب طی شد و بد یا نکو گذشت

ما گوهر مراد "پزشکی" نیافتیم
هرچند عمر ما همه در جستجو گذشت


کاظم پزشکی

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#38
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد
زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز
آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد
آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر
از بخت بدم گویی خود بیشترت افتد
من خاک شوم، جانا، در رهگذرت افتم
آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد
گفتم که: بده دادم، بیداد فزون کردی
بد رفت، ندانستم، گفتم مگرت افتد
در عمر اگر یک دم خواهی که دهی دادم
ناگاه چو وابینی رایی دگرت افتد

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#39
كوه لبريز از سكوت

در دلش غوغاي ديشب

در سرش سوداي ياران، عاشقان آن بيقراران

چهار عاشق، چهار يك تن، بهر هم چون پاره تن

هريكي از ديگري عاشق تر و بي خانمان تر

خسته از نامردميها، نامراديهاي دوران

در دل هر يك هزاران رازهاي عاشقانه

درد دلهايي ز بازيهاي بدرنگ زمانه

قصه عاشق شدنها.

جملگي آنشب بدنبال جوابي

سادگي در چشمها و خنده هاشان موج مي زد.

گويي از غمهاي عالم رسته بودند،

دست از هر عاشقي هم شسته بودند.

پس در آن شب

زير نور ناز مهتاب

دست در دست، هم قسم، از بهر فرداهاي بهتر

درد دلها كرده بودند، رازها را گفته بودند

جمله يكدل، يكصدا خنديده بودند.

مست هم بودند آن شب

تازه دلها را به هم پيوند مي بستند آن شب

آرزوشان جمله اين بود

كاش آن شب بي سحر بود

شب فقط شب بود وشب بود.

با همه دلواپسيها، خسته از اين بي كسي ها

با دعاهاي شبانه، ‌رازهاي عاشقانه

گريه ها از بغض يكريز، دردها در سينه لبريز

آن شب زيبا سحر شد.

نویسنده :E L E N A   آفلاین
#40
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین



موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  غم در اشعار پارسی Cяαzу вσу 97 13,166 11-09-2014, 06:05 PM
آخرین ارسال: Cяαzу вσу
  شعرهای روز گرامیداشت شعر و ادب پارسی 27 شهریور ..::Baharmast::.. 7 1,833 09-17-2014, 11:28 PM
آخرین ارسال: ..::Baharmast::..
  " سایه " در شعر پارسی E L E N A 30 3,971 07-28-2014, 08:56 PM
آخرین ارسال: E L E N A

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان