خسْ کم، جهانْ پاک!
خواندن، خواندن، باز هم خواندن
خود را کُش و بزم را نکش!
در آمدِ کار شیشَه سندان میشکند.
دراز را مان (بگذار) و کوتاه را بُر!
در جوی ناکندَه آب نَمیرود!
دَرخت در یَک جا سبز نَمیشود.
درد بد را دوای بد.
درد کَمپیر، غوزَه (درد پیرزن هم قوز پشتش است.)
در صحرا پَختَه (پنبه) را شتر خورد و در شهر سر بافندَه را بریدند!
دزد باش و مرد باش!
دست آدم گُل [است.]
خواندن، خواندن، باز هم خواندن
خود را کُش و بزم را نکش!
در آمدِ کار شیشَه سندان میشکند.
دراز را مان (بگذار) و کوتاه را بُر!
در جوی ناکندَه آب نَمیرود!
دَرخت در یَک جا سبز نَمیشود.
درد بد را دوای بد.
درد کَمپیر، غوزَه (درد پیرزن هم قوز پشتش است.)
در صحرا پَختَه (پنبه) را شتر خورد و در شهر سر بافندَه را بریدند!
دزد باش و مرد باش!
دست آدم گُل [است.]
آب در خشکی نمیایستد.
آب را دیدَه موزَه کَش، هوا را بین غوزَه کَش (آب را ببین و سپس کفشت را دربیاور، هوا را ببین و سپس غوزههای پنبه را برداشت کن.)
آدم از گُلْ نازک و از سنگ سختتر است.
آدم و دَم (آدم باید بیشتر گوش کند و کمتر سخن بگوید.)
آدم یَک بار بَه دنیا میآید.
آشِ ملا، قرض جان کمبغل (دین غذایی که ملا بدهد بر گردن آدم بیچاره میماند.)
آفتاب [خورشید] بَه دامن پوشیدَه نمیشود.