اگر خورشید خواهی سایه بگذار
چو مادر هست شیر دایه بگذار
چو با خورشید همتک میتوان شد
ز پس در تک زدن چون سایه بگذار
چو همسایه است با جان تو جانان
بده جان و حق همسایه بگذار
تو را سرمایهٔ هستی بلایی است
زیانت سود کن سرمایه بگذار
چو مردان جوشن و شمشیر برگیر
نهای آخر چو زن پیرایه بگذار
فلک طشت است و اختر خایه در طشت
خیال علم طشت و خایه بگذار
فروتر پایهٔ تو عرش اعلاست
تو برتر رو فروتر پایه بگذار
فرید از مایهٔ هستی جدا شد
تو هم مردی شو و این مایه بگذار
از عطار نیشابوری
چو مادر هست شیر دایه بگذار
چو با خورشید همتک میتوان شد
ز پس در تک زدن چون سایه بگذار
چو همسایه است با جان تو جانان
بده جان و حق همسایه بگذار
تو را سرمایهٔ هستی بلایی است
زیانت سود کن سرمایه بگذار
چو مردان جوشن و شمشیر برگیر
نهای آخر چو زن پیرایه بگذار
فلک طشت است و اختر خایه در طشت
خیال علم طشت و خایه بگذار
فروتر پایهٔ تو عرش اعلاست
تو برتر رو فروتر پایه بگذار
فرید از مایهٔ هستی جدا شد
تو هم مردی شو و این مایه بگذار
از عطار نیشابوری
که گفته است دلم باز در هوای تو نیست ؟
مگر تمام وجودم فقط برای تو نیست ؟
چراهمیشه صدا می زنی مرا ؟ مادر !
مگر تپیدن قلبم همان صدای تو نیست ؟
ترانه ها همه زیباست مادرم اما
ترانه ای به قشنگی لای لای تو نیست
سعادت من فرزند از کرامت تست
مگر سعادت فرزند از دعای تو نیست ؟
ببخش کودک خود تا خدا ببخشاید
مگر رضای خداوند در رضای تو نیست
به از بهشت مگر خلقتی خدا دارد
مگر بهشت خداوند زیر پای تو نیست ؟
تویی خدای من ای هستی ام از تو
مگر که خالق تو مادرم خدای تو نیست ؟
نمرده ای تو چرا ؟ چون خدا نمی میرد
بقای عشق و محبت مگر بقای تو نیست ؟
به کاینات به کیوان تو آبرو داری
حدیث عاطفه حرفی بجز وفای تو نیست مرتضی کیوان هاشمی