دختری در قطار
پائولا_هاوکینز
ترجمه:مهرآیین_اخوت
مهمان نميتواند عکس هاروببيند براي ثبت نام اينجا کليک کنيد
3 زن شخصیت های اصلی کتاب هستند و با روایت های متناوب خود قصه را پیش می برند .
ریچل همسر سابق تام است که بعد از بچه دار نشدن الکی شدن و فهمیدن ماجرای عاشقانه تام و آنا مجبور به ترک تام شده .
اکنون نیز زنی است که دائم الخمر بوده تسلطی بر زندگیش ندارد و هنوز در فکر تام می باشد .
او هر روز با قطار به لندن می رود و به خصوصا زوج جوانی توجه او را به خود جلب می کنند .
آنا همسر فعلی تام که از ریچل و مزاحمت های او به تنگ امده و سرش با فرزند نوپایش گرم می باشد عاشق کانون خانوادگی و گرمیست که با مشقت به دست آورده .
مگان همسایه تام و آنا که مدتی پرستار بچه آنها می شود . مگان زیبا به همراه همسرش اسکات همان زوجینی هستند که توجه ریچل را جلب کرده اند .
بخشی از کتاب:
قطار رد شد. صدایی از پشت سرم شنیدم و آنا را دیدم که از اتاق بیرون می آید. به سرعت به طرف ما دوید، وقتی کنار او رسید زانو زد و دست هایش را روی گلوی تام گذاشت.
تام هنوز نگاهی حاکی از هراس و درد را در چهره اش داشت. خواستم به او بگویم، نه فایده ای ندارد حالا دیگر نمی توانی به او کمک کنی، اما بعد فهمیدم که سعی نداشت جلوی خونریزی را بگیرد.
می خواست مطمئن بشود. فنر در بطری بازکن را پیچاند و بیشتر و بیشتر در گلویش فرو برد و در تمام مدت آرام آرام با او صحبت می کرد. نمی توانستم بشنوم که چه می گفت
پائولا_هاوکینز
ترجمه:مهرآیین_اخوت
مهمان نميتواند عکس هاروببيند براي ثبت نام اينجا کليک کنيد
3 زن شخصیت های اصلی کتاب هستند و با روایت های متناوب خود قصه را پیش می برند .
ریچل همسر سابق تام است که بعد از بچه دار نشدن الکی شدن و فهمیدن ماجرای عاشقانه تام و آنا مجبور به ترک تام شده .
اکنون نیز زنی است که دائم الخمر بوده تسلطی بر زندگیش ندارد و هنوز در فکر تام می باشد .
او هر روز با قطار به لندن می رود و به خصوصا زوج جوانی توجه او را به خود جلب می کنند .
آنا همسر فعلی تام که از ریچل و مزاحمت های او به تنگ امده و سرش با فرزند نوپایش گرم می باشد عاشق کانون خانوادگی و گرمیست که با مشقت به دست آورده .
مگان همسایه تام و آنا که مدتی پرستار بچه آنها می شود . مگان زیبا به همراه همسرش اسکات همان زوجینی هستند که توجه ریچل را جلب کرده اند .
بخشی از کتاب:
قطار رد شد. صدایی از پشت سرم شنیدم و آنا را دیدم که از اتاق بیرون می آید. به سرعت به طرف ما دوید، وقتی کنار او رسید زانو زد و دست هایش را روی گلوی تام گذاشت.
تام هنوز نگاهی حاکی از هراس و درد را در چهره اش داشت. خواستم به او بگویم، نه فایده ای ندارد حالا دیگر نمی توانی به او کمک کنی، اما بعد فهمیدم که سعی نداشت جلوی خونریزی را بگیرد.
می خواست مطمئن بشود. فنر در بطری بازکن را پیچاند و بیشتر و بیشتر در گلویش فرو برد و در تمام مدت آرام آرام با او صحبت می کرد. نمی توانستم بشنوم که چه می گفت
پ.ن:عالیه این کتاب از دستش ندین
همانا از جانب خدا برای هدایت شما نوری عظیم و کتابی ب حقانیت اشکار شد...
مائده/15
نیازی نیست کتابها را بسوزانید
کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند. . .